مغمورلغتنامه دهخدامغمور. [ م َ ] (ع ص ) پوشیده در آب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).- مغمور چیزی شدن (گشتن ) ؛ محاط در آن شدن . مشمول آن شدن . فروگرفته شدن با آن : خاص و عام و لشکر و رعیت مغمور انعام و مشمول اکرام او گشتند. (
مغمرلغتنامه دهخدامغمر. [ م ُ غ َم ْ م َ ] (ع ص ) کارها ناآزموده . (مهذب الاسماء) (دهار). ناآزموده . (زمخشری ). ناآزموده کار و بی وقوف . (ناظم الاطباء). ناشی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || ثوب مغمر؛ جامه ٔ رنگ کرده به زعفران . || هو مغمر العیش ؛ او کسی است که نمی رسد به عیش مگر اندکی از آن
مغمرلغتنامه دهخدامغمر. [ م ُ غ َم ْ م ِ ] (ع ص ) به سختی و ازدحام اندازنده خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گول . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گول . احمق . (از ناظم الاطباء).
مغامرلغتنامه دهخدامغامر. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) در سختی و ازدحام اندازنده خود را بی ترس و بیم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه حمله می کند و جنگ می نماید بی ترس و بیم . (ناظم الاطباء).
مدغدغلغتنامه دهخدامدغدغ . [ م ُ دَ دَ ] (ع ص ) آنکه در حسب یا نسب خود معیوب باشد. (منتهی الارب ). حرام زاده . (مهذب الاسماء). مغمور در حسب یا نسب . (از متن اللغة).
عراصلغتنامه دهخداعراص . [ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ عَرصة. (منتهی الارب ). رجوع به عرصه شود : حق تعالی عراص عالم را ببقای ذات پادشاه عادل و رونق اسلام ودین حنفی آراسته گرداند. (جهانگشای جوینی ). ارباب آن به آثار عدل شامل وجود فائض او مغمور شدند و عراص آن به آوازه ٔ انصاف وافر م
نجحلغتنامه دهخدانجح . [ ن ُ ] (ع اِمص ) پیروزی . (از ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) (مهذب الاسما). فیروزی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نجاح . فوز. کامیابی . کامروائی . ظفر : فوز نایافته شدم مانده نجح نایافته شدم مغمور. مسعودسعد.بشارت
فوزلغتنامه دهخدافوز. [ ف َ ] (ع مص ) هلاک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). هلاک گردیدن و مردن . || بردن چیزی را. (منتهی الارب ). || فیروزی یافتن به نیکی و خیر. || رَستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) نجات و رهائی .- سفینه ٔ فوز ؛ کشتی نجات <span class="
مغلوبلغتنامه دهخدامغلوب . [ م َ ] (ع ص ) آنکه بر وی چیره باشند. غلبه کرده شده . مقهورشده . مفتوح شده . مطیعگشته . (از ناظم الاطباء). شکست خورده . شکست یافته : فدعا ربه أنی مغلوب فانتصر. (قرآن 10/54). اقوال پسندیده مدروس گشته ... و حرص