مغیثلغتنامه دهخدامغیث . [ م ُ ] (ع ص ) فریادرسنده . (مهذب الاسماء). فریادرس . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صارِخ . صَریخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شارب خمر است و سالوس و خبیث مر مریدان را کجا باشد مغیث . مولوی (مثنوی چ خاور ص <
مغیثلغتنامه دهخدامغیث . [ م َ ] (ع ص ) گیاه بر زمین افتاده از شدت باران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرد شریر. (از اقرب الموارد).
مغیثلغتنامه دهخدامغیث . [ م ُ ] (اِخ ) اسم وادیی است که قوم عاد در آن به هلاکت رسید. (از معجم البلدان ).
مغثلغتنامه دهخدامغث . [ م َ ] (ع مص ) دارو اندر آب آغشتن . (تاج المصادر بیهقی ). مالیدن و سودن دوا را در آب تا بگدازد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زشت و رسوا کردن آبرو و ناموس کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مغث عرض فلان ؛درید ناموس فلان را و رس
مغثلغتنامه دهخدامغث . [ م َ غ ِ ] (ع ص ) سخت مروسنده و توانا و سخت بر زمین زننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مغدلغتنامه دهخدامغد. [ م ُ غ ِ د د ] (ع ص ) اشتر طاعون زده . (مهذب الاسماء). شتر طاعون زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتر غده برآورده ٔ طاعون زده . (ناظم الاطباء). شتر غده دار. (ازاقرب الموارد). || خشمناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد خشمناک . (ناظم الاطباء). باد کرده از خشم که گویی شتر
مغدلغتنامه دهخدامغد. [ م َ ] (ع ص ، اِ) نازک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نرم و نازک . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- اغضه اﷲ بمطر سغد مغد ؛ یعنی تر و تازه دارد خدای تعالی آن را به باران نرم . و مغد اتباع است . (از اقرب الموارد).|| شتر پرگوشت . (منتهی الار
مغدلغتنامه دهخدامغد. [ م َ ] (ع مص ) پرورانیدن عیش خوش کسی را. (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). به ناز و نعمت پروردن عیش کسی را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || در عیش خوش برآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). به ناز و کامرانی زیستن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (ا
مغیثةلغتنامه دهخدامغیثة. [ م َ ث َ ] (ع ص ) ارض مغیثة؛ زمین باران رسیده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مغیث الدینلغتنامه دهخدامغیث الدین . [ م ُ ثُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به اختیارالدین مغیث الدین یوزبک شود.
مغیث الدینلغتنامه دهخدامغیث الدین . [ م ُ ثُدْ دی ] (اِخ ) لقب طغرل شانزدهمین از حکام بنگاله (677-681 هَ . ق .). (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 275).
مغیث الدینلغتنامه دهخدامغیث الدین . [ م ُ ثُدْ دی ] (اِخ ) لقب محمد اول ، از سلاطین سلاجقه ٔ کرمان است (536-551 هَ . ق .). (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 136). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج <span
مغیث الدینلغتنامه دهخدامغیث الدین . [ م ُ ثُدْ دی ] (اِخ ) لقب محمودبن محمد، اولین از سلاجقه ٔ عراق و کردستان (511-525 هَ . ق .). (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 136).
محمد اوللغتنامه دهخدامحمد اول . [ م ُ ح َم ْ م َ دِاَوْ وَ ] (اِخ ) رجوع به مغیث الدین محمد اول شود.
یوزبکلغتنامه دهخدایوزبک . [ ب َ ] (اِخ ) اختیارالدین مغیث الدین یوزبک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اختیارالدین ... شود.
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) مغیث الدین . رجوع به محمودبن محمدبن ملکشاه بن الب ارسلان سلجوقی شود.
ابوالغنائملغتنامه دهخداابوالغنائم . [ اَ بُل ْ غ َ ءِ ] (اِخ ) حمیدبن مالک بن مغیث بن نصر مکین الدوله . رجوع به حمید... شود.
مصرخلغتنامه دهخدامصرخ . [ م ُ رِ ] (ع ص ) فریادرس و یاری گر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مغیث . (یادداشت مؤلف ).
مغیث الدینلغتنامه دهخدامغیث الدین . [ م ُ ثُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به اختیارالدین مغیث الدین یوزبک شود.
مغیث الدینلغتنامه دهخدامغیث الدین . [ م ُ ثُدْ دی ] (اِخ ) لقب طغرل شانزدهمین از حکام بنگاله (677-681 هَ . ق .). (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 275).
مغیث الدینلغتنامه دهخدامغیث الدین . [ م ُ ثُدْ دی ] (اِخ ) لقب محمد اول ، از سلاطین سلاجقه ٔ کرمان است (536-551 هَ . ق .). (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 136). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج <span
مغیث الدینلغتنامه دهخدامغیث الدین . [ م ُ ثُدْ دی ] (اِخ ) لقب محمودبن محمد، اولین از سلاجقه ٔ عراق و کردستان (511-525 هَ . ق .). (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 136).
مغیثةلغتنامه دهخدامغیثة. [ م َ ث َ ] (ع ص ) ارض مغیثة؛ زمین باران رسیده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ابومغیثلغتنامه دهخداابومغیث . [ اَ م ُ ] (اِخ ) حسین بن منصور حلاج بیضائی فارسی . و قتل او به امر مقتدر در 309 هَ . ق . بود. رجوع به حسین بن منصور... شود.
ام مغیثلغتنامه دهخداام مغیث . [ اُم ْ م ِ م ُ ] (ع اِ مرکب ) میان سر را گویند، در خبر نبوی است : احتجم ام مغیث . (از المرصع).
ام مغیثلغتنامه دهخداام مغیث . [ اُم ْ م ِ م ُ ] (اِخ ) از زنان صحابی بوده . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 283 شود.