مفلغتنامه دهخدامف . [ م ُ ] (اِ) آب بینی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ترشح غلیظی که از سوراخ بینی سرازیر شود. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
مفردلغتنامه دهخدامفرد. [ م ُ رَ ] (ع ص ) تنها. مجرد. (از ناظم الاطباء). تنها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون کار خود امروز در این خانه بسازم مفرد بروم خانه سپارم به تو فردا. ناصرخسرو.همه را بازداشت و برادران را از یکدیگر جدا کرد
مفردلغتنامه دهخدامفرد. [ م ُ رَ ] (ع ص ) تنها. مجرد. (از ناظم الاطباء). تنها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون کار خود امروز در این خانه بسازم مفرد بروم خانه سپارم به تو فردا. ناصرخسرو.همه را بازداشت و برادران را از یکدیگر جدا کرد
مفلسلغتنامه دهخدامفلس . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) محتاج . درویش . تهیدست . (از آنندراج ). کسی که فلس و پشیزی نداشته باشد. درویش . تنگدست . بی چیز. بینوا. (از ناظم الاطباء). آنکه وی را مالی باقی نمانده باشد. (از اقرب الموارد). نادار. ندار. بی پا. از پای برفته . آنکه هیچ ندارد. ج ، مفلسین ، مفلسون ، م
مفنگیلغتنامه دهخدامفنگی . [ م ُ ف َ ] (ص )مردنی و لاغر. ضعیف و آسیب پذیر. آماده و مستعد ابتلا به بیماریهای گوناگون . این صفت بیشتر برای انسان و به ندرت درباره ٔ حیوانات به کار می رود و ظاهراً آن را برای موجودات بیجان ابداً استعمال نمی کنند. (فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ).
مفننلغتنامه دهخدامفنن . [ م ُ ف َن ْ ن َ ] (ع ص ) رجل مفنن ؛ مرد پیر بدخوی . (از اقرب الموارد). و رجوع به مفننة شود.
سارکورامفلغتنامه دهخداسارکورامف . [ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی از مرغان شکاری مخصوص امریکای جنوبی است .