مفاخرهلغتنامه دهخدامفاخره . [ م ُ خ َ / خ ِ رَ / رِ ] (از ع ، اِمص ) نازش . مفاخرت . مفاخرة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خدش به شمس باختری بر فسوس کردقدش به سرو غاتفری بر مفاخره . <p class=
مفاخرةلغتنامه دهخدامفاخرة. [ م ُ خ َ رَ ] (ع مص ) به فخر نورد کردن . (المصادر زوزنی ). با کسی در فخر نبرد کردن . (تاج المصادر بیهقی ). نبرد کردن و برابری نمودن در فخر. فِخار. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). معارضه کردن در فخر با کسی و بر وی چیره شدن و کریم تر از او بودن . (از اقرب الموارد). ب
مکاساةلغتنامه دهخدامکاساة. [ م ُ] (ع مص ) با هم بزرگ منشی نمودن و با هم مفاخره کردن . (منتهی الارب ). با هم بزرگ منشی و فخر نمودن . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مفاخرة. (از اقرب الموارد).
فخارلغتنامه دهخدافخار. [ ف ِ ] (ع مص ) نبرد کردن و برابری نمودن در فخر. (منتهی الارب ). مصدر دوم باب مفاعله است ، چون قیاس و مقایسه . رجوع به مفاخره شود.