مفتقرلغتنامه دهخدامفتقر. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) محتاج . (غیاث ) (آنندراج ). نیازمندشده . درویش گشته . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیازمند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اعیان این مملکت به دیدار او مفتقرند و جواب این حرف را منتظر. (گلستان ).نه چنان مفتقرم کِ
مفتقرفرهنگ فارسی معین(مُ تَ ق ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) نیاز دارنده . 2 - (ص .) نیازمند، محتاج ، مستمند؛ ج . مفتقرین .
مفتقرفرهنگ مترادف و متضادتهیدست، فقیر، مستمند، محتاج، نیازمند، معسر، مفلس، مفلوک، نیازمند ≠ غنی، متنعم
مفتکرلغتنامه دهخدامفتکر. [ م ُ ت َ ک َ ] (ع اِ) فکر. اندیشه : آن ملیحان که طبیبان دلندسوی رنجوران به پرسش مایلندور حذر از ننگ و از نامی کنندچاره ای سازند و پیغامی کنندورنه در دلشان بود آن مفتکرنیست معشوقی ز عاشق بیخبر.مولوی
مفتکرلغتنامه دهخدامفتکر. [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) فکرکننده . اندیشه کننده : مشتغل توام چنان کز همه چیز غایبم مفتکر توام چنان کز همه چیز غافلم . سعدی .و رجوع به افتکار شود.
نیازمندفرهنگ مترادف و متضادتهیدست، حاجتمند، درویش، عایل، گدا، محتاج، مستمند، مسکین، مفتقر ≠ بینیاز، غنی
مفضیفرهنگ فارسی معین(مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گشاد شونده . 2 - مفتقر، محتاج . 3 - اعلام کننده . 4 - رسنده ، بالغ شونده .
حسین کنپانیلغتنامه دهخداحسین کنپانی . [ ح ُ س َ ن ِ کُم ْ ] (اِخ ) ابن محمدحسن معین التجار اصفهانی مشهور به کنپانی و متخلص به «مفتقر» است . در 1296 هَ . ق . در اصفهان بزاده و در 1361 هَ . ق . در نجف درگذشت . وی یکی از مراجع روحانی ش
مستغنیلغتنامه دهخدامستغنی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استغناء. بی نیاز. (دهار). بی نیازشونده . (منتهی الارب ). ضد مفتقر. (از اقرب الموارد) : ایزد... مرا از تمویهی و تلبیسی کردن مستغنی کرده است . (تاریخ بیهقی ).ای در شاهی ز نعت مستغنی وی از شاهان به جاه مستث
محتاجلغتنامه دهخدامحتاج . [ م ُ ] (ع ص ) (از «ح وج ») حاجتمند و نیازمند. (ناظم الاطباء). نیازمند. (مهذب الاسماء) (دهار). حاجتومند. نیازومند. نیازی . (یادداشت مرحوم دهخدا). ثرب . عدوم . (منتهی الارب ). مفتقر : لبت سیب بهشت و من محتاج یافتن را همی نیابم ویل .