مفتونلغتنامه دهخدامفتون . [ م َ ] (ع ص ) در فتنه افتاده . (منتهی الارب )(آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دیوانه . || عقل و مال رفته .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شیفته . عاشق . (از غیاث ) (از آنندراج ). شیفته . ربوده دل . عاشق . (از ناظم الاطباء).
مفتونلغتنامه دهخدامفتون . [ م َ ] (ع مص ) آزمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). آزمایش . و منه قوله تعالی : بأیکم المفتون . و باء در این آیت به معنی فی یا زائده است . و این کلمه مصدر است مانند معقول . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
مَفْتُونُفرهنگ واژگان قرآندر بلا و هلاکت افتاده (در عبارت "بِأَييِّکُمُ ﭐلْمَفْتُونُ " منظور از بلا و هلاکت جنون و دیوانگی است و معنی آیه می شود :"كه كدام يك از شما دچار جنون اند.کلمه فتن در اصل به معناي اين عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبي و بديش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چيز در آتش و يا س
مفتون آذربایجانیلغتنامه دهخدامفتون آذربایجانی . [ م َ ن ِ ذَ ] (اِخ )رجوع به مفتون دنبلی و مجمع الفصحاء ج 2 ص 483 شود.
مفتون دنبلیلغتنامه دهخدامفتون دنبلی . [ م َ ن ِ دُم ْب َ ] (اِخ ) عبدالرزاق بیک پسر نجفقلی بیگلربیگی دنبلی . از شعرا و فضلا و نویسندگان قرن سیزدهم هجری است .وی در سال 1176 هَ . ق . در شهر خوی متولد گردید. پدرش در خوی و سپس در تبریز حکومت داشته و باجگزار کریم خان زند
مفتون فارسیلغتنامه دهخدامفتون فارسی . [ م َ ن ِ ] (اِخ ) محمدحسن . از شعرای قرن سیزدهم هجری بود. رضا قلیخان هدایت آرد: «نستعلیق را پخته می نگاشت و طبعی سخته داشت ». از اوست :گفتمش کشتن عشاق گناه است مگرگفت طفلیم و به طفلی گنهی باید کرد.و رجوع به مجمعالفصحاء ج 2
مفتون کاکورویلغتنامه دهخدامفتون کاکوروی . [ م َ ن ِ رَ ] (اِخ ) شیخ مؤمن علی بن شیخ ذوالفقار علی . از شاعران قرن سیزدهم هجری و منسوب به قصبه ٔ «کاکوری » است . از اوست :با جنون باز آشنا کردم دل دیوانه رااز تب سودا دگر آتش زدم این خانه رارشته ٔ زنار زیب دوش ایمان ساختم بر سر زاهد شکستم
مفتون آذربایجانیلغتنامه دهخدامفتون آذربایجانی . [ م َ ن ِ ذَ ] (اِخ )رجوع به مفتون دنبلی و مجمع الفصحاء ج 2 ص 483 شود.
مفتون دنبلیلغتنامه دهخدامفتون دنبلی . [ م َ ن ِ دُم ْب َ ] (اِخ ) عبدالرزاق بیک پسر نجفقلی بیگلربیگی دنبلی . از شعرا و فضلا و نویسندگان قرن سیزدهم هجری است .وی در سال 1176 هَ . ق . در شهر خوی متولد گردید. پدرش در خوی و سپس در تبریز حکومت داشته و باجگزار کریم خان زند
مفتون فارسیلغتنامه دهخدامفتون فارسی . [ م َ ن ِ ] (اِخ ) محمدحسن . از شعرای قرن سیزدهم هجری بود. رضا قلیخان هدایت آرد: «نستعلیق را پخته می نگاشت و طبعی سخته داشت ». از اوست :گفتمش کشتن عشاق گناه است مگرگفت طفلیم و به طفلی گنهی باید کرد.و رجوع به مجمعالفصحاء ج 2
مفتون کاکورویلغتنامه دهخدامفتون کاکوروی . [ م َ ن ِ رَ ] (اِخ ) شیخ مؤمن علی بن شیخ ذوالفقار علی . از شاعران قرن سیزدهم هجری و منسوب به قصبه ٔ «کاکوری » است . از اوست :با جنون باز آشنا کردم دل دیوانه رااز تب سودا دگر آتش زدم این خانه رارشته ٔ زنار زیب دوش ایمان ساختم بر سر زاهد شکستم
مفتون لاهوریلغتنامه دهخدامفتون لاهوری . [ م َ ن ِ ] (اِخ ) میرزا عبدالرحیم بیگ . از شعرای قرن سیزدهم بود و در اواسط همین قرن به شهادت رسید. از اوست :در فطرت کامل نکند حادثه نقصان یاقوت چو ساییده شود قوت روح است .و رجوع به تذکره ٔ صبح گلشن ص 437 و قاموس ال
مفتون آذربایجانیلغتنامه دهخدامفتون آذربایجانی . [ م َ ن ِ ذَ ] (اِخ )رجوع به مفتون دنبلی و مجمع الفصحاء ج 2 ص 483 شود.
مفتون دنبلیلغتنامه دهخدامفتون دنبلی . [ م َ ن ِ دُم ْب َ ] (اِخ ) عبدالرزاق بیک پسر نجفقلی بیگلربیگی دنبلی . از شعرا و فضلا و نویسندگان قرن سیزدهم هجری است .وی در سال 1176 هَ . ق . در شهر خوی متولد گردید. پدرش در خوی و سپس در تبریز حکومت داشته و باجگزار کریم خان زند
مفتون شاه آبادیلغتنامه دهخدامفتون شاه آبادی .[ م َ ن ِ ] (اِخ ) احسان اﷲبن شیخ امان اﷲ. از شاعران هندوستان و در شاه آباد خطه ٔ «اود» می زیست . از اوست :صدای ناله از هر کوچه و بازار می آیدیقین دارم که آن ترک سپه سالار می آید.ورجوع به تذکره ٔ صبح گلشن ص 436 و
مفتون فارسیلغتنامه دهخدامفتون فارسی . [ م َ ن ِ ] (اِخ ) محمدحسن . از شعرای قرن سیزدهم هجری بود. رضا قلیخان هدایت آرد: «نستعلیق را پخته می نگاشت و طبعی سخته داشت ». از اوست :گفتمش کشتن عشاق گناه است مگرگفت طفلیم و به طفلی گنهی باید کرد.و رجوع به مجمعالفصحاء ج 2
مفتون کاکورویلغتنامه دهخدامفتون کاکوروی . [ م َ ن ِ رَ ] (اِخ ) شیخ مؤمن علی بن شیخ ذوالفقار علی . از شاعران قرن سیزدهم هجری و منسوب به قصبه ٔ «کاکوری » است . از اوست :با جنون باز آشنا کردم دل دیوانه رااز تب سودا دگر آتش زدم این خانه رارشته ٔ زنار زیب دوش ایمان ساختم بر سر زاهد شکستم