مفرقلغتنامه دهخدامفرق . [ م َ رَ / رِ ] (ع اِ) تار سر، که فرق جای موی سر است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). محل جداکردگی مویها از هم و فرق سر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). وسط سر، آنجا که با شانه نیمی از موی سر را به یک سو و نیمی را به دیگر سوی خوابانند.جا
مفرقلغتنامه دهخدامفرق . [ م ُ رِ ] (ع ص ) مرد کم گوشت یا فربه ، از اضداد است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ناقةمفرق ؛ ناقه ٔ بچه مرده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). ماده شتر بچه مرده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مفرقلغتنامه دهخدامفرق . [ م ُ ف َرْ رِ] (ع ص ) پراکنده کننده . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه جدا می کند و پراکنده می نماید. (ناظم الاطباء). جدایی افکن .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : روزگار که مفرق احباب و ممزّق اصحاب است میان ایشان تشتیت و تفریق رسانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی
مفرغلغتنامه دهخدامفرغ . [ م ُ ف َرْ رِ ] (ع ص ) آنکه آب می ریزد. || آنکه خنور را تهی می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ریخته گر. (مهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مفرغلغتنامه دهخدامفرغ . [م ُ ف َرْ رَ ] (ع ص ) تهی . خالی . (از ناظم الاطباء).- مستثنای مفرغ ؛ (اصطلاح نحو) در اصطلاح نحویان آن است که مستثنی منه در کلام مذکور نباشد و فقط مستثنی ذکر شده باشد، مانند: ماجائنی الا زید؛ ای ماجائنی احد الا زید. (از کشاف اصطلاحات الفنو
مفرکلغتنامه دهخدامفرک . [ م ُ ف َرْ رَ ] (ع ص ) آنکه زنان وی را دوست ندارند. (مهذب الاسماء): رجل مفرک ؛ مرد دشمن داشته ٔ زنان . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). مردی که زنان وی را دشمن دارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مفرغلغتنامه دهخدامفرغ . [ م َ رَ ] (ع اِ) جای ریختن آب . (غیاث ) (آنندراج ). || مفرغ الدلو؛ آنچه به مقدم حوض پیوندد. (از اقرب الموارد).
مفرغلغتنامه دهخدامفرغ . [ م ِ رَ / م َ رَ ] (از ع ، اِ) فلزی مرکب از مس و قلعی یا روی که مجسمه ها و بخاریها و پایه ٔ چراغها و امثال آن ریزند. هفت جوش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آلیاژی است از مس و قلع که با آن ابزارهای مختلف و مجسمه تهیه می کنند. مفرغ قدیم
مفرقملغتنامه دهخدامفرقم . [ م ُ ف َ ق َ ] (ع ص ) دیر پیرشونده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بدخوار و بدغذا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بدخوراک و بدغذا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مفرقةلغتنامه دهخدامفرقة. [ م َ رِ ق َ ] (ع اِ) جایی که دو راه از هم جدا می شودو دوراهه . (ناظم الاطباء). سر دوراهه . (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). و رجوع به مَفرَق یا مَفرِق شود.
مفرقعاتدیکشنری عربی به فارسیشاه بلوط اروپايي , رنگ خرمايي مايل بقرمز , درجزيره دورافتاده ياجاهاي مشابهي رها شدن يا گير افتادن
مفرقملغتنامه دهخدامفرقم . [ م ُ ف َ ق َ ] (ع ص ) دیر پیرشونده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بدخوار و بدغذا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بدخوراک و بدغذا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مفرقةلغتنامه دهخدامفرقة. [ م َ رِ ق َ ] (ع اِ) جایی که دو راه از هم جدا می شودو دوراهه . (ناظم الاطباء). سر دوراهه . (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). و رجوع به مَفرَق یا مَفرِق شود.
مفرقعاتدیکشنری عربی به فارسیشاه بلوط اروپايي , رنگ خرمايي مايل بقرمز , درجزيره دورافتاده ياجاهاي مشابهي رها شدن يا گير افتادن