مفروزلغتنامه دهخدامفروز. [ م َ ] (ع ص ) جداکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). پراکنده و جداکرده و دورکرده . (ناظم الاطباء). جداکرده شده . معین شده . (از اقرب الموارد). || ملکی که سهام مالکان مشترک آن تعیین و حدود آن مشخص شده باشد، مقابل مشاع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مفروزفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پراکنده ، جدا کرده . 2 - دور کرده . 3 - تحدید حدود شده .
مفروشلغتنامه دهخدامفروش . [ م َ ](ع ص ) گسترده شده و هر جای فرش شده . (ناظم الاطباء). فرش گسترده . فرش شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- مفروش کردن ؛ گستردن . فرش گستردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).|| (اِ) بساط و گلیم و فرش . (از ناظم الاطباء). گستردنی <spa
مشاعفرهنگ فارسی عمید۱. بخشناکرده؛ غیرمفروز.۲. [مقابلِ مفروز] (حقوق) ویژگی ملکی که مشترک بین دو یا چند نفر باشد و قسمت هریک مفروز و محدود نشده باشد.
حاشیه دارلغتنامه دهخداحاشیه دار. [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) هر چیز پهن کناره دار.- جامه ٔ حاشیه دار ؛ ثوب مفروز.