مفضیلغتنامه دهخدامفضی . [ م ُ ] (ع ص ) رساننده . (غیاث ) (آنندراج ).منجر. منتهی : از وخامت عاقبت فتنه ای که مفضی به ندامت خواهد بود اندیشد. (تاریخ جهانگشای جوینی ). || مباشرت کننده . (غیاث ) (آنندراج ).
مفضیفرهنگ فارسی معین(مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گشاد شونده . 2 - مفتقر، محتاج . 3 - اعلام کننده . 4 - رسنده ، بالغ شونده .
مفضةلغتنامه دهخدامفضة. [ م ِ ف َض ْ ض َ ] (ع اِ) کلوخ کوب . مفضاض . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مفوضیلغتنامه دهخدامفوضی . [ م ُ ف َوْوِ ضی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مفوضه که از غلات شیعه می باشند. (از الانساب سمعانی ). و رجوع به مفوضه شود.
طلخاءلغتنامه دهخداطلخاء. [ طَ ] (اِخ ) موضعی است به مصر بر ساحل نیل که مفضی به دمیاط است . (معجم البلدان ).
منایحلغتنامه دهخدامنایح . [ م َ ی ِ ] (ع اِ) منائح . ج ِ منیحة. بخششها. دهشها. مواهب : گه معانی را خزانه ، گه امانی را دلیل گه مصالح را وساطه ، گه منایح را سفیر.عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 16
مباغیلغتنامه دهخدامباغی . [ م َ ] (ع اِ) مطلوبات . (آنندراج ، از فرهنگ وصاف ) : و به شرائط مرافقت و مصادقت در تحری مراضی و توخی مطالب و مباغی آن حضرت قیام نمودی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 47). ه
صاعقهلغتنامه دهخداصاعقه .[ ع ِ ق َ ] (ع اِ) برقی که از ابر بر زمین افتد. پاره ٔ آتش هلاک کننده که از آسمان فرودآید با بانگ سخت . (ترجمان القرآن جرجانی ص 63). بانگی است با آتش و گفته اند بانگ سخت رعد است و بود که مر آدمی از شنیدن آن بیهوش شود و یا بمیرد. (تعریف