مفعوللغتنامه دهخدامفعول . [ م َ ] (ع ص ، اِ) بکرده شده . (کشاف اصطلاحات الفنون ). کرده شده .(آنندراج ). کرده شده . ساخته شده . عمل شده . ج ، مفعولون ،مفاعیل . (از ناظم الاطباء). شده . کرده . بجای آمده . به عمل آمده . به فعل آمده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و کان أم
مفعولفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - انجام داده شده ، کرده شده . 2 - کسی یا چیزی که فعل بر آن واقع شده باشد. و آن به دو قسم است : ؛ ~ِ باواسطه (بواسطه ) یا غیرصریح یا غیرمستقیم ، آن است که معنی فعل رابه واسطة حرفی از حروف اضافه تمام کند. ؛ ~ِ بی واسطه یا صریح یا مستقیم ، آن است که معنی فعل را بی واسطة حرفی ا
اسم مفعوللغتنامه دهخدااسم مفعول . [اِ م ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در نزد نحویان اسمی است که از مصدر مشتق شود برای آنچه فعل بر آن واقع شود. و مقصود از وقوع فعل بر آن ، تعلق فعل بدان باشد اگرچه بواسطه ٔ حرف جر باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). مثلاً: مضروب ، مأکول ، مسموع ، مُکْرَم ، معظَّم
مفعولاتلغتنامه دهخدامفعولات .[ م َ ت ُ ] (ع اِ) یکی از اصول اوزان عروضی مرکب از دو سبب خفیف (مف + عو) و یک وتد مفروق (لات ) : اگر هر دو سبب را بر وتد مفروق تقدیم کنی مفعولات آید بر وزن «دل شد تازه ». (المعجم چ دانشگاه ص 44).
مفعولاتنلغتنامه دهخدامفعولاتن . [ م َ ت ُ ] (ع اِ) یکی از زحافات عروضی : و گاه گاه فاع لاتن را حرفی در می افزایند تا فاعی لاتن می شود و مفعولاتن به جای آن می نهند و بر مفعولاتن مفاعیلن فعولن فهلوی می گویند و آن را بر مفاعیلن مفاعیلن مفعولن می آمیزند و مستحسن می دارند. (الم
مفعولانلغتنامه دهخدامفعولان . [ م َ ] (ع اِ) یکی از زحافات عروضی . و رجوع به المعجم چ دانشگاه ص 46 شود.
مفعولیلغتنامه دهخدامفعولی . [ م َ ] (حامص ) کرده شدگی . (ناظم الاطباء). مفعول بودن . حالت و چگونگی مفعول . انجام شدگی : تواند فاعل مجبور نادان که مفعولی کند دانا مخیر.ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 183).مف
مفعولیتلغتنامه دهخدامفعولیت . [ م َ لی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) مأخوذ از تازی ، حالت کسی که مفعول شده باشد. || تحمل و بردباری . (ناظم الاطباء).
جردیکشنری عربی به فارسیازي , کاهنده , مفعول به , مفعول عنه , مفعول منه , صيغه الت , رافع , مربوط به مفعول به يا مفعول عنه
مفاعیللغتنامه دهخدامفاعیل . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مفعول . (ناظم الاطباء). رجوع به مفعول شود.- مفاعیل خمسه ؛ عبارت از مفعول به ، مفعول معه ، مفعول فیه ، مفعول له و مفعول مطلق است . و رجوع به همین کلمه ها شود.|| (اصطلاح عروض ) یکی از اجزاء عروضی است و این از «مفاعیلن
مفعولاتلغتنامه دهخدامفعولات .[ م َ ت ُ ] (ع اِ) یکی از اصول اوزان عروضی مرکب از دو سبب خفیف (مف + عو) و یک وتد مفروق (لات ) : اگر هر دو سبب را بر وتد مفروق تقدیم کنی مفعولات آید بر وزن «دل شد تازه ». (المعجم چ دانشگاه ص 44).
مفعولاتنلغتنامه دهخدامفعولاتن . [ م َ ت ُ ] (ع اِ) یکی از زحافات عروضی : و گاه گاه فاع لاتن را حرفی در می افزایند تا فاعی لاتن می شود و مفعولاتن به جای آن می نهند و بر مفعولاتن مفاعیلن فعولن فهلوی می گویند و آن را بر مفاعیلن مفاعیلن مفعولن می آمیزند و مستحسن می دارند. (الم
مفعولانلغتنامه دهخدامفعولان . [ م َ ] (ع اِ) یکی از زحافات عروضی . و رجوع به المعجم چ دانشگاه ص 46 شود.
مفعولیلغتنامه دهخدامفعولی . [ م َ ] (حامص ) کرده شدگی . (ناظم الاطباء). مفعول بودن . حالت و چگونگی مفعول . انجام شدگی : تواند فاعل مجبور نادان که مفعولی کند دانا مخیر.ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 183).مف
مفعولیتلغتنامه دهخدامفعولیت . [ م َ لی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) مأخوذ از تازی ، حالت کسی که مفعول شده باشد. || تحمل و بردباری . (ناظم الاطباء).
اسم مفعوللغتنامه دهخدااسم مفعول . [اِ م ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در نزد نحویان اسمی است که از مصدر مشتق شود برای آنچه فعل بر آن واقع شود. و مقصود از وقوع فعل بر آن ، تعلق فعل بدان باشد اگرچه بواسطه ٔ حرف جر باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). مثلاً: مضروب ، مأکول ، مسموع ، مُکْرَم ، معظَّم