مقاتللغتنامه دهخدامقاتل . [ م َ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ مَقتل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مقتل شود.
مقاتللغتنامه دهخدامقاتل . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مقاتله و کارزار کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). با هم کارزار کرده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به مقاتلة شود.
مقاتللغتنامه دهخدامقاتل .[ م ُ ت ِ ] (ع ص ) مقاتله و کارزار کننده . (غیاث ) (آنندراج ). با هم کارزارکننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به مقاتله ٔ شود. || جنگجو.سپاهی . مبارز و خونریز. (از ناظم الاطباء) : از غفلت و تفریط او (امین خلیفه ٔ عباسی ) حکایت کنند
مقاتللغتنامه دهخدامقاتل . [ م ُ ت ِ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن بشیر خراسانی مروزی ، مکنی به ابوالحسن . از محدثین و قراء و به مذهب زیدیه است و دعایی به نام او در کتب ادعیه آمده است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رئیس فرقه ٔ مقاتلیه از مذهب مشبهه . (یادداشت ایضاً). او راست : کتاب التفسیر الکبیر، کتا
مقاتللغتنامه دهخدامقاتل . [ م ُ ت ِ ] (اِخ ) ابن عطیة، ملقب به شبل الدوله و مکنی به ابوالهیجا (متوفی در حدود سال 505 هَ . ق .). شاعری معروف است به علت اختلاف با برادر خود ترک حجاز گفت و به بغداد درآمد،سپس به سیر در بلاد پرداخت تا در خراسان رحل اقامت افکند و به
مقاطللغتنامه دهخدامقاطل . [ م َ طِ ] (ع اِ) ج ِ مقطلة. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مقطلة شود.
مکاتللغتنامه دهخدامکاتل . [ م َ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ مِکتَل . (مهذب الاسماء). ج ِمکتل و مکتلة. (اقرب الموارد). رجوع به مکتل شود.
جوز مقاتللغتنامه دهخداجوز مقاتل . [ ج َ / جُو زِ م ُ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جوز ماثل است . رجوع به جوز ماثل شود.
قصر مقاتللغتنامه دهخداقصر مقاتل . [ ق َ رِ م ُ ت ِ ] (اِخ ) قصری است بین عین التمر و شام . سکونی گوید: این قصر نزدیک قطقطانة و سلام و قریات واقع است . (معجم البلدان ).
ابن مقاتللغتنامه دهخداابن مقاتل . [ اِ ن ُ ؟] (اِخ ) شاعری از مردم مالقه ٔ اندلس . وفات او به سال 739 هَ . ق . بوده است . و از او ازجالی برجای است .
مقاتلیهلغتنامه دهخدامقاتلیه . [ م ُ ت ِ لی ی َ ] (اِخ ) یکی از فرق دهگانه ٔمشبهه . (بیان الادیان ). اصحاب مقاتل بن سلیمان ، فرقه ای از مذهب مشبهه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یاران مقاتل بن سلیمان هستند که معتقد بود خدا جسمی از جسمهاست و وی را گوشت و خون است و او هفت و
مقاتلةلغتنامه دهخدامقاتلة. [ م ُ ت َ ل َ ] (ع مص ) کشش و کارزار کردن با کسی . قِتال . قیتال . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || از نیکی دور گردانیدن خدای کسانی را و ملعون گردانیدن ایشان و گویند قاتلهم اﷲ. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). قاتله اﷲ؛ خدای
مقاتلةلغتنامه دهخدامقاتلة. [ م ُ ت ِ ل َ ] (ع اِ) مردان جنگی . (السامی ) (مهذب الاسماء). کشش و کارزار کنندگان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تاء در این کلمه علامت تأنیث است به اعتبار جماعت و واحد آن مقاتل است . (ازاقرب الموارد). و رجوع به مقاتله (از ع ، اِ) شو
مقاتلیلغتنامه دهخدامقاتلی . [ م ُ ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به مقاتل که نام اجدادی است . (از الانساب سمعانی ).
مقاتلتلغتنامه دهخدامقاتلت . [ م ُ ت َ / ت ِ ل َ ] (از ع ، اِمص ) مقاتلة. جنگ و کشتار : مقاتلتی عظیم و حربی قوی پدید آمد. (سندبادنامه ص 202). میان فریقین مقاتلتی فاحش رفت و از جانبین قتل بسیار افتاد. (ترج
مقاتلیهلغتنامه دهخدامقاتلیه . [ م ُ ت ِ لی ی َ ] (اِخ ) یکی از فرق دهگانه ٔمشبهه . (بیان الادیان ). اصحاب مقاتل بن سلیمان ، فرقه ای از مذهب مشبهه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یاران مقاتل بن سلیمان هستند که معتقد بود خدا جسمی از جسمهاست و وی را گوشت و خون است و او هفت و
مقاتلةلغتنامه دهخدامقاتلة. [ م ُ ت َ ل َ ] (ع مص ) کشش و کارزار کردن با کسی . قِتال . قیتال . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || از نیکی دور گردانیدن خدای کسانی را و ملعون گردانیدن ایشان و گویند قاتلهم اﷲ. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). قاتله اﷲ؛ خدای
مقاتلةلغتنامه دهخدامقاتلة. [ م ُ ت ِ ل َ ] (ع اِ) مردان جنگی . (السامی ) (مهذب الاسماء). کشش و کارزار کنندگان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تاء در این کلمه علامت تأنیث است به اعتبار جماعت و واحد آن مقاتل است . (ازاقرب الموارد). و رجوع به مقاتله (از ع ، اِ) شو
مقاتلیلغتنامه دهخدامقاتلی . [ م ُ ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به مقاتل که نام اجدادی است . (از الانساب سمعانی ).
مقاتلتلغتنامه دهخدامقاتلت . [ م ُ ت َ / ت ِ ل َ ] (از ع ، اِمص ) مقاتلة. جنگ و کشتار : مقاتلتی عظیم و حربی قوی پدید آمد. (سندبادنامه ص 202). میان فریقین مقاتلتی فاحش رفت و از جانبین قتل بسیار افتاد. (ترج
جوز مقاتللغتنامه دهخداجوز مقاتل . [ ج َ / جُو زِ م ُ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جوز ماثل است . رجوع به جوز ماثل شود.
ابومقاتللغتنامه دهخداابومقاتل . [ اَ م ُ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) گزر. جزر. (مهذب الأسماء) (السامی فی الأسامی ). زردک . حویج .
ابومقاتللغتنامه دهخداابومقاتل . [ اَ م ُ ت ِ] (اِخ ) ضریر. از جمله ٔ شعراء عرب ملازم درگاه داعی کبیر. او نوبتی قصیده ای در مدح داعی در سلک نظم کشیدکه مصراع اولش این است : اﷲ فرد و ابن زید فرد. و چون داعی این مصراع شنید بانگ بر شاعر زد و خود را از مسند بیفکند و سر برهنه کرد و روی بر خاک نهاد و ابو
قصر مقاتللغتنامه دهخداقصر مقاتل . [ ق َ رِ م ُ ت ِ ] (اِخ ) قصری است بین عین التمر و شام . سکونی گوید: این قصر نزدیک قطقطانة و سلام و قریات واقع است . (معجم البلدان ).