مقاطفلغتنامه دهخدامقاطف . [ م َ طِ ] (ع اِ) ج ِ مَقطَف . (ذیل اقرب الموارد). جاهای چیدن میوه : گفتی پیوند درختان او از شاخسار دوحه ٔ طوبی کرده اند... کسی از مقاطف اشجارش به قواصی و دوانی نرسیده .(مرزبان نامه چ قزوینی ص 103). و رجوع به م
مقطفلغتنامه دهخدامقطف . [ م َ طَ ] (ع اِ) چیزی که در آن میوه چیده شود. ج ، مقاطف . (از ذیل اقرب الموارد).
مقطفلغتنامه دهخدامقطف . [ م ِ طَ ] (ع اِ) زنبیل . (ناظم الاطباء). || داسی که با آن چیزی چینند. || اصل خوشه . (از اقرب الموارد).
مکثفلغتنامه دهخدامکثف . [ م ُ ک َث ْ ث ِ ] (ع ص ) آنچه اجزاء چیزی را فراهم آورد چنانکه حجم آن کوچک گردد. ضد ملطف . (از بحرالجواهر).
مکتولغتنامه دهخدامکتو. [ م َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق است که در بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع است و 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 4).
مقطفلغتنامه دهخدامقطف . [ م َ طَ ] (ع اِ) چیزی که در آن میوه چیده شود. ج ، مقاطف . (از ذیل اقرب الموارد).