مقایسهلغتنامه دهخدامقایسه . [ م ُ ی َ / ی ِ س َ / س ِ ] (از ع ، اِمص ) سنجیدگی میان دو چیز و دو چیز را باهم اندازه گرفتن و اندازه میان دو چیز و قیاس . (از ناظم الاطباء). مقایسة. سنجش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقا
مقاصهلغتنامه دهخدامقاصه . [ م ُ قاص ْ ص َ / ص ِ ] (از ع ، اِمص ) به معنی تهاتر است . (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ) : تا خرابی که بر ما معین شود باآن مقاصه و محاسبه کنیم . (تاریخ قم ص 298). و ر
مقاصةلغتنامه دهخدامقاصة. [ م ُ قاص ْ ص َ ] (ع مص ) کشنده ٔ یکی را بازکشتن . (ترجمان القرآن ). کشنده را بازکشتن . قِصاص . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جراحت عوض جراحت را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || چیزی به بدل چیزی فراگرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الار
مقایسةلغتنامه دهخدامقایسة. [ م ُ ی َ س َ ] (ع مص ) اندازه نمودن میان دو چیز و دو کار. قیاس . || برابری و نبرد کردن با کسی در اندازه گرفتن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || با کسی قیاس کردن . (المصادر زوزنی ) (غیاث ) (آنندراج ). چیزی یا کسی را با چیزی یا کسی دیگر اندازه گر
مکاسهلغتنامه دهخدامکاسه . [ م ُ س ِ] (اِ) به اصطلاح مردم هند، دهی که از باج و خراج معاف باشد مشروط بر آنکه مردمان آن ده ، اموال مسافرین را محافظت کنند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مقایسهشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ] مقایسهشده، منطبق، نسبی بهتر، برتر، بدتر، کهتر معالفارق، علیالسویه
پروتگانشناسی مقایسهایcomparative proteomics, differential proteomicsواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از پروتگانشناسی که به مقایسۀ پپتیدها و پروتئینهای دو سامانۀ زیستی میپردازد
ژنگانشناسی مقایسهایcomparative genomicsواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از ژنگانشناسی که در آن ثابت ماندن ترتیب و توالی ژنها و تعداد و ساختار فامتنها در گونههای خویشاوند بررسی میشود متـ . ژنگانکاوی مقایسهای comparative genome analysis
incomparableدیکشنری انگلیسی به فارسیغیر قابل مقایسه است، غیر قابل مقایسه، بی نظیر، غیر قابل قیاس، بی همتا، بی مانند، بی رقیب، لطیف
comparableدیکشنری انگلیسی به فارسیقابل مقایسه است، قابل مقایسه، قیاس پذیر، برابرکردنی، مانند کردنی، نظیر، مانند
comparesدیکشنری انگلیسی به فارسیمقایسه می کند، مقایسه کردن، سنجیدن، مقابله کردن، برابر کردن، باهم سنجیدن، تطبیق کردن
comparingدیکشنری انگلیسی به فارسیمقایسه کنید، مقایسه کردن، سنجیدن، مقابله کردن، برابر کردن، باهم سنجیدن، تطبیق کردن
comparedدیکشنری انگلیسی به فارسیمقایسه کرد، مقایسه کردن، سنجیدن، مقابله کردن، برابر کردن، باهم سنجیدن، تطبیق کردن