مقتبسلغتنامه دهخدامقتبس . [ م ُ ت َ ب َ ] (ع ص ) آتش گرفته و روشنی گرفته : مقتبس از شعله ٔ رایت شعاع آفتاب مستعار از نفحه ٔ خلقت نسیم خوش دمش . کمال الدین اسماعیل .|| آتش که از آتش دیگر گیرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پاره ای از
مقتبسلغتنامه دهخدامقتبس . [ م ُ ت َ ب ِ] (ع ص ) آتش گیرنده و روشنی گیرنده . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه دریافت می کند آتش را از دیگری . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). آنکه آتش گیرد از آتشی دیگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مقتبسان بادیه ٔ هوی را مط
بلتلغتنامه دهخدابلت . [ ب ِ ل ُ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی بازی با ورق . این کلمه مقتبس از نام بلو است که این بازی را کمال و رواج بخشیده است .
تابانیلغتنامه دهخداتابانی . (حامص ) (از: تابان ) درخشانی . (آنندراج ). ملاسة. خلوقه . خلاقه . خلقه . دفص . (منتهی الارب ). تلألؤ : لعل را زآن هست گنج مقتبس سنگ را گرمی و تابانی وبس . مولوی .|| لغزندگی . نسوئی .
گرفتهشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی تصرفشده▼)، برداشتهشده، اخذشده، گرفتهشده، ستانده، مأخوذ، مکتسَب، کسبشده، اکتسابی، دریافتی چیده(شده)، دستچین، انتخابشده سلبشده، مسلوب، متّخذ، مقتبس، مأخوذه پذیرفته مضبوط، حفظشده، محفوظ
ابومروانلغتنامه دهخداابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) حیان بن خلف بن حسین بن حیان قرطبی . او راست : کتاب مقتبس در تاریخ اندلس . و کتاب مائین ، نیز در تاریخ آن ناحیت . مولد او به سال 377 و وفات در 469 هَ . ق . بوده است .