مقترنلغتنامه دهخدامقترن . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) یارشونده به دیگری . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). یار و رفیق شده . دوست و رفیق . (از ناظم الاطباء). پیوندیافته به دیگری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). قرین .بهم پیوسته : فلولا اءَلقی علیه اءَسورة من ذهب ا
مقترنفرهنگ فارسی معین(مُ تَ رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.)یار شونده ، قرین - شونده . 2 - (ص .) دوست ، رفیق . 3 - نزدیک . 4 - در نجوم ستاره ای که به ستارة دیگر نزدیک شود.
مقترنفرهنگ مترادف و متضاد۱. دوست، رفیق، محشور، مصاحب، مقرب، مونس، همدم، همصحبت، همنشین ۲. نزدیک، پیوسته ۳. همراه ۴. مقارنه
مقطرنلغتنامه دهخدامقطرن . [ م ُ ق َ رَ ] (ع ص ) شتر قطران مالیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
همصحبتفرهنگ مترادف و متضادجلیس، مصاحب، معاشر، مقترن، ندیم، همداستان، همدم، همراز، همسخن، همکلام، همگفت، همنشین، یار