مقتضیلغتنامه دهخدامقتضی . [ م ُ ت َ ضا ] (ع ص ، اِ) تقاضا کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). تقاضاکرده . (ناظم الاطباء). و رجوع به مقتضا شود. || وام خواسته . (ناظم الاطباء). || مضمون . مدلول . مفهوم . معنی . مفاد.فحوی . تفسیر. تأویل . مقصود. منظور. مراد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقت
مقتضیلغتنامه دهخدامقتضی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) تقاضاکننده . (غیاث ) (آنندراج ). تقاضاکننده و درخواست کننده و طلب کننده و برآورنده . (ناظم الاطباء). اقتضا کننده . ایجاب کننده : و چون وقت مقتضی آن بود هرآینه برحسب زمان برزفان آمد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج <span class="hl"
مقتدیلغتنامه دهخدامقتدی .[ م ُ ت َ ] (ع ص ) پیروی کننده . (غیاث ) (آنندراج ). پیروی کننده . اقتداکننده . (از ناظم الاطباء) : طمع خلق مقتدی است بر اوکعبه ٔ جود مقتدا باشد. ابوالفرج رونی (دیوان ص 35).
مقتدیلغتنامه دهخدامقتدی . [ م ُ ت َ دا ] (ع ص ، اِ) آنکه به او اقتدا کنند. (مهذب الاسماء). آنکه مردم پیروی او کنند یعنی پیشوا. (غیاث ) (آنندراج ). آنکه مردمان پیروی آن کنند. (ناظم الاطباء). که مورد اقتدا قرار گیرد : فرزند بمرد مقتدی هم ماتم ز پی کدام دارم .
مقتضیاتلغتنامه دهخدامقتضیات . [ م ُ ت َ ض َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مقتضیة، تأنیث مقتضی [ م ُ ت َ ضا ] . خواهش شده ها. خواسته شده ها. تقاضاشده ها. بایسته ها. واجبات : چه مراد از عمل استعمال جوارح است در مقتضیات احکام شریعت و اقرار استعمال زبان است در ادای کلمه ٔ شهادت . (مصباح
مقتضیاتفرهنگ فارسی معین( ~.) [ ع . ] (اِفا.) جِ مقتضیه . 1 - اقتضاکننده ها. 2 - شایسته ها. 3 - حاجات ، ضرورت .
مقتضیاتلغتنامه دهخدامقتضیات . [ م ُ ت َ ض َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مقتضیة، تأنیث مقتضی [ م ُ ت َ ضا ] . خواهش شده ها. خواسته شده ها. تقاضاشده ها. بایسته ها. واجبات : چه مراد از عمل استعمال جوارح است در مقتضیات احکام شریعت و اقرار استعمال زبان است در ادای کلمه ٔ شهادت . (مصباح
مقتضیاتفرهنگ فارسی معین( ~.) [ ع . ] (اِفا.) جِ مقتضیه . 1 - اقتضاکننده ها. 2 - شایسته ها. 3 - حاجات ، ضرورت .