مقطورلغتنامه دهخدامقطور. [ م َ ] (ع ص ) شتر و جز آن قطران مالیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مکثورلغتنامه دهخدامکثور. [ م َ ] (ع ص ) مغلوب در کثرت . (از اقرب الموارد). که گروه بسیار بر سر او ریخته و او را مغلوب کرده باشند و در حدیث حسین (ع ) است : مارأینا مکثوراً... منه . (از لسان العرب ). || مکثور علیه ؛ آن که چیزیش نمانده باشد و بر وی حقوق بسیار شده . (منتهی الارب ). آن که برای وی
مقطارلغتنامه دهخدامقطار. [ م ِ ] (ع ص ) سحاب مقطار؛ ابر بسیارباران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بسیار ریزان از باران و جز آن . (از اقرب الموارد).
مکثارلغتنامه دهخدامکثار. [ م ِ ] (ع ص ) بسیارگوی . (مهذب الاسماء). بسیارسخن . مِکثیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کثیرالکلام و بسیارگو. (غیاث ).پرگو و بسیارسخن . (ناظم الاطباء). پرسخن . بسیارگو. پرگو. پرچانه . روده دراز. پرروده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :<
مقطورةلغتنامه دهخدامقطورة. [ م َ رَ ] (ع ص ) ارض مقطورة؛ زمین بسیار باران رسیده . (منتهی الارب ). زمین باران رسیده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ابل مقطورة؛ شتران قطار کرده شده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مقطورةدیکشنری عربی به فارسیگياهي که بزمين يا در و ديوار ميچسبد , يدک دوچرخه ياسه چرخه ياواگن , ترايلر , اتومبيل يدک کش , يدک , ردپاگير , باترايلر حمل کردن
مقطورةلغتنامه دهخدامقطورة. [ م َ رَ ] (ع ص ) ارض مقطورة؛ زمین بسیار باران رسیده . (منتهی الارب ). زمین باران رسیده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ابل مقطورة؛ شتران قطار کرده شده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مقطورةدیکشنری عربی به فارسیگياهي که بزمين يا در و ديوار ميچسبد , يدک دوچرخه ياسه چرخه ياواگن , ترايلر , اتومبيل يدک کش , يدک , ردپاگير , باترايلر حمل کردن