مئکلةلغتنامه دهخدامئکلة. [ م ِءْ ک َ ل َ ] (ع اِ) کاسه ای که سه کس را سیر گرداند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کاسه ای کوچک که سه تن را سیر کند. (از اقرب الموارد). || دیگ خرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هرچه در آن غذا خورند. (ناظم الاطباء).
مقلعلغتنامه دهخدامقلع. [ م ُ ل َ ] (ع مص ) اِقلاع . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازایستادن از کار. (آنندراج ). و رجوع به اقلاع شود. || (ص ) کسی که نرسد او را ابر. (از اقرب الموارد).
مقلعلغتنامه دهخدامقلع. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) بردارنده و بلندکننده ٔ بادبان کشتی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اِقلاع شود.
مقلهلغتنامه دهخدامقله . [ م ُ ل َ / ل ِ ] (ع اِ) تمام کاسه ٔ چشم با سفیدی و سیاهی . (غیاث ). کره ٔ چشم . (ناظم الاطباء). مقله به اندام بینائی که به شکل کره ٔ نامنظم است اطلاق می گردد و آن را کره ٔ چشم نیز نامند که در درون حفره ٔاستخوانی صورت بنام حدقه جایگزین
مقلةلغتنامه دهخدامقلة. [ م َ ل َ ] (ع اِ) سنگی که بدان آب بخش کنند در سفر چون آب کم گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سنگی که در بیابانها چون آب تنگ شود درآوند می اندازند و به قدری روی آن آب می ریزند تا آن را بپوشاند و سپس هر کسی را به اندازه ٔ بهره ٔ خود آب می دهند. (ناظم الاطباء) (از اقرب ال
مقلةلغتنامه دهخدامقلة. [ م َ ل َ ] (ع اِ) سنگی که بدان آب بخش کنند در سفر چون آب کم گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سنگی که در بیابانها چون آب تنگ شود درآوند می اندازند و به قدری روی آن آب می ریزند تا آن را بپوشاند و سپس هر کسی را به اندازه ٔ بهره ٔ خود آب می دهند. (ناظم الاطباء) (از اقرب ال
مقلةلغتنامه دهخدامقلة. [ م ُ ل َ ] (ع اِ) همه ٔ چشم . (مهذب الاسماء). پیه درون چشم جامع سیاهی و سپیدی چشم است یا آن سیاهی و سفیدی چشم است یا سیاهی چشم . ج ، مُقَل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کره ٔ چشم که در آن سپیدی و سیاهی هر دو باشد و سیاهی و سپیدی چشم و سیاهی چشم که عبارت از حدقه باشد. (ن
مقلةلغتنامه دهخدامقلة. [ م َ ل َ ] (ع اِ) سنگی که بدان آب بخش کنند در سفر چون آب کم گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سنگی که در بیابانها چون آب تنگ شود درآوند می اندازند و به قدری روی آن آب می ریزند تا آن را بپوشاند و سپس هر کسی را به اندازه ٔ بهره ٔ خود آب می دهند. (ناظم الاطباء) (از اقرب ال
مقلةلغتنامه دهخدامقلة. [ م ُ ل َ ] (ع اِ) همه ٔ چشم . (مهذب الاسماء). پیه درون چشم جامع سیاهی و سپیدی چشم است یا آن سیاهی و سفیدی چشم است یا سیاهی چشم . ج ، مُقَل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کره ٔ چشم که در آن سپیدی و سیاهی هر دو باشد و سیاهی و سپیدی چشم و سیاهی چشم که عبارت از حدقه باشد. (ن
ابن مقلةلغتنامه دهخداابن مقلة. [ اِ ن ُ م ُ ل َ ] (اِخ ) ابوعلی محمدبن علی بن حسین بن مقله . مولد او در سال 272 هَ . ق . به بغداد. او به بادی امر در بعض دواوین خدمت میکرد و راتبه ٔوی شش دینار بود در ماه . و هم عامل خراج بخشی از فارس بود و سپس بخدمت ابی الحسن بن ا