مقوالغتنامه دهخدامقوا. [ م ُ ق َوْ وا ] (ع اِ) صفحه ٔ ستبر و کلفتی که از چندین لا کاغذهای بیکاره و یا پارچه های کهنه می سازند. (ناظم الاطباء). کاغذی سخت ضخیم که از خمیر کاغذ یا چند لای کاغذ بر یکدیگر دوسیده کنند. تخته گونه ای که از خمیر کاغذ یا کاغذهای برهم نهاده و چسبانیده سازند. (یادداشت به
مقوافرهنگ فارسی معین(مُ قَ وّ) [ ع . ] (اِ.) نوعی کاغذ ضخیم که از آن برای ساختن جلد کتاب یا چیزهای دیگر استفاده می کنند.
مقواییلغتنامه دهخدامقوایی . [ م ُ ق َوْ وا ] (ص نسبی ) از مقوا. ساخته شده از مقوا: جعبه ٔ مقوایی . جلد مقوایی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- آدم مقوایی یا مثل آدم مقوایی ؛ که نجنبد. که هیچ نکند. (یادداشت ایضاً).
خرده مقوالغتنامه دهخداخرده مقوا. [ خ ُ دَ / دِ م ُ ق َوْ وا ](اِ مرکب ) قطعات ریز مقوا. قطعات کوچک مقوا که پس از برش بدست می آید و برای مصرف خمیر مقوا بکار رود.
مقواسازلغتنامه دهخدامقواساز. [ م ُ ق َوْ وا ] (نف مرکب ) آنکه مقوا سازد. سازنده ٔ مقوا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقوا شود.
مقواسازیلغتنامه دهخدامقواسازی . [ م ُ ق َوْ وا ] (حامص مرکب ) شغل و عمل مقواساز. || (اِ مرکب ) جایی که مقوا سازند. کارخانه ای که مقوا سازند.
مقواللغتنامه دهخدامقوال . [ م ِق ْ ] (ع ص ) مرد بسیارگوی . (دهار). نیکوسخن یا تیززبان بسیارگوی . مذکر و مؤنث در آن یکسان است و گویند رجل مقوال و امراءة مقوال . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). خوش بیان و گشاده زبان : امراءة مقوال و مقول ؛ زن نیکوسخن و گویند زن زبان آور بسیارگوی . (از اقرب ال
مقواییلغتنامه دهخدامقوایی . [ م ُ ق َوْ وا ] (ص نسبی ) از مقوا. ساخته شده از مقوا: جعبه ٔ مقوایی . جلد مقوایی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- آدم مقوایی یا مثل آدم مقوایی ؛ که نجنبد. که هیچ نکند. (یادداشت ایضاً).
مقواسازلغتنامه دهخدامقواساز. [ م ُ ق َوْ وا ] (نف مرکب ) آنکه مقوا سازد. سازنده ٔ مقوا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقوا شود.
مقواسازیلغتنامه دهخدامقواسازی . [ م ُ ق َوْ وا ] (حامص مرکب ) شغل و عمل مقواساز. || (اِ مرکب ) جایی که مقوا سازند. کارخانه ای که مقوا سازند.
مقواللغتنامه دهخدامقوال . [ م ِق ْ ] (ع ص ) مرد بسیارگوی . (دهار). نیکوسخن یا تیززبان بسیارگوی . مذکر و مؤنث در آن یکسان است و گویند رجل مقوال و امراءة مقوال . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). خوش بیان و گشاده زبان : امراءة مقوال و مقول ؛ زن نیکوسخن و گویند زن زبان آور بسیارگوی . (از اقرب ال
مقواییلغتنامه دهخدامقوایی . [ م ُ ق َوْ وا ] (ص نسبی ) از مقوا. ساخته شده از مقوا: جعبه ٔ مقوایی . جلد مقوایی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- آدم مقوایی یا مثل آدم مقوایی ؛ که نجنبد. که هیچ نکند. (یادداشت ایضاً).
خرده مقوالغتنامه دهخداخرده مقوا. [ خ ُ دَ / دِ م ُ ق َوْ وا ](اِ مرکب ) قطعات ریز مقوا. قطعات کوچک مقوا که پس از برش بدست می آید و برای مصرف خمیر مقوا بکار رود.