ملاباشیلغتنامه دهخداملاباشی . [ م ُل ْ لا ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) ملا که در دربار پادشاهان باشد. (آنندراج ). لقبی که به بعضی از معلمین سلاطین و شاهزادگان می داده اند. لقب معملهای عربیت سر خانه در خانه ٔ شاهزادگان وامرا در دوره ٔ صفویه و قاجاریه . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || رئیس و بزرگ ملای
ملاباشیلغتنامه دهخداملاباشی . [ م ُل ْ لا ] (اِخ ) دهی از دهستان کلخوران است که در بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع است و 867 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ملابسةلغتنامه دهخداملابسة. [ م ُ ب َ س َ ] (ع مص ) در هم آمیختن کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ): لابسه ملابسة؛ مخالطه کرد آن را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دانستن آنچه در باطن کسی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شناختن باطن کسی . (از ناظم الاطباء). شناختن باطن کسی و آن لازمه ٔ مخالطه
ملبوسلغتنامه دهخداملبوس . [ م َ ] (ع ص ) پوشیده وجامه پوشیده . (ناظم الاطباء) : به لباس پیراسته ٔ عمر ملبوس و متردی شدندی . (سندبادنامه ص 342). || مجازاً، مخفی . نهان . پنهان : گرچه آن محسوس و این محسوس نیست
ملابسلغتنامه دهخداملابس . [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ ملبس [ م َ ب َ /م ِ ب َ ] . (از اقرب الموارد). ج ِ ملبس که به معنی پوشش و لباس است . (غیاث ) (آنندراج ). پوشاکها و لباسها. (ناظم الاطباء) : دیگر گروه رهبان اند... که حلالهای مطاعم و ملابس
ملابسلغتنامه دهخداملابس . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) آنکه مخالطه می کند در صحبت کسی . (ناظم الاطباء). || همراه . قرین . ملازم : شک نیست که شیر به شعار دین و تحنف و قناعت و تعفف که ملابس آن است بر همه ٔ ملوک سباع فضیلت شایع دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص <span class="hl" dir="ltr
ملابسدیکشنری عربی به فارسیرخت , اسباب , اراستن , پوشاندن , جامه , جامه لباس , ملبوس , پوشاک , لباس , پوشيدن , در بر کردن , بر سر گذاشتن , پاکردن (کفش و غيره) , عينک يا کراوات زدن , فرسودن , دوام کردن
ملاباشیگریلغتنامه دهخداملاباشیگری . [ م ُل ْ لا گ َ ] (حامص مرکب ) رتبه و شغل و عمل ملاباشی : در ازمنه ٔ سابقه ملاباشیگری منصب معینی نبود. (تذکرةالملوک ، ص 1). میرمحمدباقر نام فاضلی با آنکه در فضیلت ازآقا جمال هم عصر خود کمتر بود به رتبه ٔ م
ساداتلغتنامه دهخداسادات . (ع اِ) جمع سادت (سادة) است که در اصل سَیَدة بود، جمع تکسیر سائد، و سائد بر وزن فاعل بمعنی سید است . پس سادات جمع الجمع سائد باشدنه جمع سید. (غیاث ) (آنندراج ). مهتران : که سادات جمع جوانان جنت نبی گفت هستند شبیر و شبر. <p class="aut
تصدقلغتنامه دهخداتصدق . [ ت َ ص َدْ دُ ] (ع مص ) صدقه دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). صدقه کردن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). بخشیدن صدقه بر مسکینان : تصدق و لو بظلف محرق ؛ ای اعط صدقة و لو خسیسة کالظلف المحرق و لاترد السائل . (از ا
مسائللغتنامه دهخدامسائل . [ م َ ءِ ] (ع اِ) مسایل . ج ِ مسألة. (اقرب الموارد). مسأله ها. موضوعات . موضوعها. رجوع به مسألة و مسایل شود : با که بگویم حکایت غم عشقت این همه گفتیم و حل نگشت مسائل . سعدی .حلاج بر سر دار این نکته خوش س
حجةالاسلام تبریزیلغتنامه دهخداحجةالاسلام تبریزی . [ ح ُج ْ ج َ تُل ْ اِ م ِ ت َ ] (اِخ ) میرزا محمدتقی بن ملامحمد مامقانی الاصل تبریزی المولد والمسکن متخلص به «نیر» و مشهور به حجةالاسلام از علما و دانشمندان اوائل قرن چهاردهم آذربایجان . علاوه بر مراتب علمی ، قریحه ٔ شعری او هم بسیار صاف و اشعار وی دارای ا
باشیلغتنامه دهخداباشی . (ترکی ، ص نسبی ) مرکب از باش بمعنی سر و «ی » نسبت ، بمعنی مقدم و رئیس . وآن بیشتر در ترکیبات بکار رود. سردار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رئیس . مدیر. (ناظم الاطباء). فرمانده .- آبدارباشی . آت باشی . آردل باشی . آشپزباشی . اسلحه دارباشی . ام
ملاباشیگریلغتنامه دهخداملاباشیگری . [ م ُل ْ لا گ َ ] (حامص مرکب ) رتبه و شغل و عمل ملاباشی : در ازمنه ٔ سابقه ملاباشیگری منصب معینی نبود. (تذکرةالملوک ، ص 1). میرمحمدباقر نام فاضلی با آنکه در فضیلت ازآقا جمال هم عصر خود کمتر بود به رتبه ٔ م