ملاحیلغتنامه دهخداملاحی . [ م َل ْ لا ] (حامص ) شغل و عمل ملاح : وایشان ملاحی دانستند و در آب بیامدندی به تاختن ... (مجمل التواریخ و القصص ص 107). و رجوع به ملاح شود.
ملاحیلغتنامه دهخداملاحی . [ م َل ْ لا ] (ص نسبی ) منسوب به ملاح . مربوط به ملاح . و رجوع به ملاح شود.
ملاحیلغتنامه دهخداملاحی . [ م ُ حی ی / م ُل ْ لا حی ی ] (ع اِ) انگور سپید.(مهذب الاسماء) (دهار). نوعی از انگور سپید دراز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قسمی از انگور خوب که سپید باشد. (آنندراج ) : غراب وار انجیر حلوای
اکالیپتوس پُرشاخهEucalyptus gillii, curly malleeواژههای مصوب فرهنگستانگونهای اکالیپتوس درختی چندساقهای به ارتفاع حداکثر 8 متر و با پوست تنۀ صاف و در بخش زیرین با پوست جداشده از تنه و برگهای سبز و خاکستری یا آبی و خاکستری سرنیزهای یا تخممرغی پهن یا به شکل قلب و گلهایی زرد کمرنگ به طول 2 سانتیمتر
مئلاةلغتنامه دهخدامئلاة. [ م ِءْ ] (ع اِ) (از «ال و») خرقه ای که زنان در وقت نوحه بر میان بندند. ج ، مآلی . (منتهی الارب )(از ناظم الاطباء). خرقه ای که زنان به هنگام نوحه بردست گیرند و بدان اشارت کنند. (از اقرب الموارد).
ملاحلغتنامه دهخداملاح . [ م َل ْلا ] (ع ص ، اِ) کشتیبان . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کشتیبان و این مأخوذ از مَلح به معنی هردو بال طپیدن مرغ است . (غیاث ). ناوبان . ناویار. ناوکار. دریاورز. دریانورد. آب نورد. جاشو. بَحّار. صاری . نوتی . (یادداشت
میلاهلغتنامه دهخدامیلاه . (ع ص ) باد سخت . (منتهی الارب ، ماده ٔ ول هَ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ماده شتر اندوهناک بر گم کردن گشنی که به همراه آن پرورش یافته . || ماده شتر سخت واله بر بچه ٔ خود. || زن سخت اندوهمند و ناشکیبای بر فوت فرزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ملاحیةلغتنامه دهخداملاحیة. [ م َل ْ لا حی ی َ / م ُل ْ لا حی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) کشتیبانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حرفه ٔ ملاح . (از اقرب الموارد). || (اِ) شوره گیاه و گویند قاقلی است . (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط).
ملاحیةلغتنامه دهخداملاحیة. [ م َل ْ لا حی ی َ / م ُل ْ لا حی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) کشتیبانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حرفه ٔ ملاح . (از اقرب الموارد). || (اِ) شوره گیاه و گویند قاقلی است . (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط).