ملازلغتنامه دهخداملاز. [ م َل ْ لا ] (ع اِ) گرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
ملازلغتنامه دهخداملاز. [ م َ ] (اِ) ملاج . سَغّ. کام . ملازه . کُده . لهات . زبان کوچک . زبان کوچکه .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملازه شود. || مقدم سر از بالای پیشانی تا یافوخ . ملاج .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصطلاح پزشکی فضایی که میان محفظه ٔ استخوانی جمجمه پیش از سخت و است
ملازلغتنامه دهخداملاز. [ م َ ] (ع اِ) پناه . (مهذب الاسماء). پناه جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ملجاء. ملاذ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
میلاشلغتنامه دهخدامیلاش . (اِخ ) دهی است از دهستان اشکور پایین بخش رودسر شهرستان لاهیجان ، واقع در 30هزارگزی جنوب رودسر با 85 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالروو صعب العبور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl
ملاشلغتنامه دهخداملاش . [ م ِ ] (اِ) نامی است که در ساری به وشات دانه دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ازملک شود.
ملازمانلغتنامه دهخداملازمان . [ م ُل ْ لا زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان باوندبور است که در بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع است و 410 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
ملازجانلغتنامه دهخداملازجان . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کنار رودخانه ٔ شهرستان گلپایگان است و 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
ملازجردلغتنامه دهخداملازجرد. [ م َ ج ِ ] (اِخ ) ملازگرد. ملاذجرد. ملاذگرد. منازجرد. ملاسگرد : سلطان از اخلاط به جانب ملازجرد آمد. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به ملازگرد شود.
ملازگردلغتنامه دهخداملازگرد. [ م َ گ ِ ] (اِخ ) ثغری است [ به ارمینیه ] بر روی رومیان و مردمانی جنگی و جایی با نعمت . (حدود العالم ). ملاذجرد. ملازگرد. نام شهری در ارمنستان که بنای آن از سنگ سیاه می باشد و در آن درخت نیست . (ناظم الاطباء). منازجرد. شهری است نزدیک نشوی (نخجوان ) و خلاط و بدلیس (ب
ملاجلغتنامه دهخداملاج . [ م َ ] (اِ) نقطه ای است روی جمجمه ٔ کودک که نرم است و به زودی سفت و منعقد نمی شود... (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). و رجوع به ملاز شود. || ملاز. سق . سَغّ. کام . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
حفرۀ دهانoral cavity, oral chamberواژههای مصوب فرهنگستانمحفظهای در مجرای آوایی که از جلو به لبها و از عقب به ملاز محدود میشود و تعدادی از فراگوها در آن قرار دارند متـ . دهان
ملیزلغتنامه دهخداملیز. [ م َ ] (ع اِ) پناه جای . مَلاز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پناهگاه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ضئیلةلغتنامه دهخداضئیلة. [ ض َ ل َ ] (ع اِ) ملاز. کام . (منتهی الارب ). || مار باریک . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). تیر مار. مار باریک اندام .
حفرۀ خیشومnasal cavityواژههای مصوب فرهنگستانمحفظهای در پشت حفرههای بینی که تا حفرۀ دهان امتداد دارد و در هنگام پایین آمدن ملاز، جریان هوا از آن عبور میکند و به تولید آواهای خیشومی یا خیشومیشده منجر میشود متـ . خیشوم
ملازمانلغتنامه دهخداملازمان . [ م ُل ْ لا زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان باوندبور است که در بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع است و 410 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
ملازجانلغتنامه دهخداملازجان . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کنار رودخانه ٔ شهرستان گلپایگان است و 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
ملازجردلغتنامه دهخداملازجرد. [ م َ ج ِ ] (اِخ ) ملازگرد. ملاذجرد. ملاذگرد. منازجرد. ملاسگرد : سلطان از اخلاط به جانب ملازجرد آمد. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به ملازگرد شود.
ملازگردلغتنامه دهخداملازگرد. [ م َ گ ِ ] (اِخ ) ثغری است [ به ارمینیه ] بر روی رومیان و مردمانی جنگی و جایی با نعمت . (حدود العالم ). ملاذجرد. ملازگرد. نام شهری در ارمنستان که بنای آن از سنگ سیاه می باشد و در آن درخت نیست . (ناظم الاطباء). منازجرد. شهری است نزدیک نشوی (نخجوان ) و خلاط و بدلیس (ب
انملازلغتنامه دهخداانملاز. [ اِ م ِ ] (ع مص ) رستن از کار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رهیدن . || فوت شدن از کسی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
املازلغتنامه دهخدااملاز. [ اِ ] (ع مص ) ربودن . || درنگ کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).