ملامتلغتنامه دهخداملامت . [ م َ م َ ] (ع مص ) ملامة. رجوع به ملامة شود. || (اِمص ) سرزنش و نکوهش و با لفظ کردن و کشیدن و آمدن مستعمل . (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، نکوهش و سرزنش و عتاب و طعن و مذمت و تأدیب . (ناظم الاطباء). سرزنش . سرکوفت . سراکوفت . ذم . لؤم . ملام . توبیخ . تعنیف . تقریع.
ملامتفرهنگ مترادف و متضاد۱. بدگویی، تقبیح، توبیخ، زخمزبان، سرزنش، سرکوفت، شماتت، طعنه، عتاب، قدح، لوم، نکوهش ۲. سرزنش کردن ≠ ستایش، تمجید
ملایمتلغتنامه دهخداملایمت . [ م ُ ی َ / ی ِ م َ ] (از ع ، اِمص ) سازواری . (غیاث ). مأخوذ از تازی ، موافقت و سازواری . (ناظم الاطباء). ملائمة. و رجوع به ملائمة شود. || مجازاً به معنی نرمی . (غیاث ). خوشی و خوبی و نرمی .- باملایمت ؛
ملایمتدیکشنری فارسی به انگلیسیblandness, clemency, equability, gentleness, lambency, lenience, leniency, lightness, meekness, mildness, placidity, quiet, quietness, smoothness, softheartedness, softness, tameness
ملایمتفرهنگ مترادف و متضادارفاق، اعتدال، بردباری، رفق، سازگاری، شکیبایی، صلحجویی، لطف، مدارا، مسالمت، مهربانی، نرمی، نعومت ≠ تندی، خشونت
ملامتگرلغتنامه دهخداملامتگر. [ م َ م َ گ َ ] (ص مرکب ) نکوهنده و نکوهش کننده و سرزنش نماینده . (ناظم الاطباء). عاذل . لائم . نکوهشگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملامت کننده . ملامت گو : بنشینیم همی عاشق و معشوق به هم نه ملامتگر ما را و نه نظار و رقیب . <p cl
ملامتگریلغتنامه دهخداملامتگری . [ م َ م َ گ َ ] (حامص مرکب ) ملامت گر بودن . سرزنش کردن : برآشفت و برزد بر ابرو گره گشاده زبان در ملامتگری . مولانا مظهر (از آنندراج ).و رجوع به ملامتگر شود.
ملامتیلغتنامه دهخداملامتی . [ م َ م َ ] (ص نسبی ) مأخوذ ازتازی ، منسوب به ملامت و سزاوار نکوهش و مستحق ملامت . (ناظم الاطباء). || پیرو فرقه ٔ ملامتیه . ملامی : ترس قدریان و رجای مرجیان صفت ملامتی بود و اندر تحت این رمزی است . (کشف المحجوب هجویری چ لنینگراد ص <span class
ملامتیهلغتنامه دهخداملامتیه . [ م َ م َ تی ی َ /ی ِ ] (اِخ ) ملامیه . ملامتیان . رجوع به ملامتیان شود.
الامةلغتنامه دهخداالامة.[ اِ م َ ] (ع مص ) بسیار ملامت کردن . (منتهی الارب ). ملامت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || کاری کردن که بر آن ملامت کنند. (منتهی الارب ). سزاوار ملامت کسی شدن . (از تاج المصادر بیهقی ). سزاوار ملامت گردیدن . (منتهی الارب ). || خداوند ملامت شدن . || خداوند کار ملامت ناک
ملاومةلغتنامه دهخداملاومة. [ م ُ وَ م َ ] (ع مص ) یکدیگر را ملامت کردن . (تاج المصادربیهقی ) (المصادرزوزنی ). همدیگر را ملامت کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). همدیگر را نکوهش و ملامت کردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملامت شود.
ملامت زارلغتنامه دهخداملامت زار. [ م َ م َ ] (اِ مرکب ) جای سرزنش و نکوهش بسیار و فراوان . (ناظم الاطباء). ملامت گاه : به کام دل ازآن در بیشه ٔ عزلت به سر بردم که سخت آهوی طرزم زین ملامت زار رم دارد. ملافوقی یزدی (از آنندراج ).و رجوع به
ملامت دیدهلغتنامه دهخداملامت دیده . [ م َ م َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ملامت کشیده . ملامت زده . سرزنش دیده . نکوهیده شده . آنکه مورد عتاب و سرزنش واقع شده : بدان مشکو که فرمودی رسیدم در او مشتی ملامت دیده دیدم . <p class="autho
ملامت بارلغتنامه دهخداملامت بار. [ م َ م َ ] (نف مرکب ) توأم با ملامت . توأم با عتاب و سرزنش : سخنان ملامت بار.
ملامت پسندلغتنامه دهخداملامت پسند. [ م َ م َ پ َ س َ ] (نف مرکب ) آنکه سرزنش را می پسندد. آنکه شنیدن ملامت را دوست دارد. آنکه کارهای زشت و ملامت انگیز کند : سه کس را شنیدم که غیبت رواست وزین درگذشتی چهارم خطاست یکی پادشاهی ملامت پسندکزو بر دل خلق یابی گزند.<b
دار ملامتلغتنامه دهخدادار ملامت . [ رِ م َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیاست : کی باشد و کی تا بروم روز قیامت زین دار ملامت ، بسوی دارسلامت .(از انجمن آرا).