ملفوظلغتنامه دهخداملفوظ. [ م َ ] (ع ص )انداخته . (ناظم الاطباء). انداخته و از دهن بیرون افکنده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بیان شده و گفته شده . (ناظم الاطباء). گفته شده . مقابل مکتوب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || تلفظشده . (ناظم الاطباء). که به زبان گذرد: هاء ملفوظ. (یادداشت به
ملفجلغتنامه دهخداملفج . [ م ُ ف َ ] (ع ص ) مفلس . (مهذب الاسماء). مفلس بی چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ملفوظاتلغتنامه دهخداملفوظات . [ م َ ] (ع اِ) مأخوذ از تازی ، کلمات و سخنان و گفتارها و الفاظ و بیانات . (ناظم الاطباء).
حرف ملفوظیلغتنامه دهخداحرف ملفوظی . [ ح َ ف ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح جفر، در برابر حرف ملبوبی و حرف مسروری است . و آن حرفی است که نام آن از ترکیب سه حرف پدید آید بشرط آنکه حرف اول و آخرش از دو جنس باشد، چون : الف (= ا ل ف ) و جیم (= ج ی م ) و اینها سیزده حرفند و بر دو قسم میباشند:
لامفصليدیکشنری عربی به فارسیوابسته به بي مفصلا ن , بي بند , بي مفصل , ناشمرده , درست ادا نشده , غير ملفوظ
خاصکیلغتنامه دهخداخاصکی . [ ص َ ] (ص نسبی ) ندیم . مقرب . (دزی ج 1 ص 346). دزی این کلمه را معرب خاصگی فارسی دانسته و کاف آن را کاف تصغیر فارسی پنداشته است . ولی این نظر صحیح نیست زیرا این لغت در فارسی خاصگی است و ما قبل یاء گا
انجیذجلغتنامه دهخداانجیذج . [ اَ ذَ ] (معرب از فارسی ، اِ) ملفوظ. (مفاتیح در مواضعات ذکور و دفاتر) (یادداشت مؤلف ).
هافرهنگ فارسی عمیدنام حرف «ه».⟨ های بیان حرکت: حرف «ه» که در آخر کلمات درمیآید و بهصورت e⟨ های ملفوظ: حرف «ه» که در اول، وسط و آخر کلمه میآید و بهصورت h
ملفوظاتلغتنامه دهخداملفوظات . [ م َ ] (ع اِ) مأخوذ از تازی ، کلمات و سخنان و گفتارها و الفاظ و بیانات . (ناظم الاطباء).