ملنگلغتنامه دهخداملنگ . [ م َ ل َ ] (اِخ ) شهری است واقع در جزیره ٔ جاوه ازکشور اندونزی که 341000 تن سکنه دارد. (از لاروس ).
ملنگلغتنامه دهخداملنگ . [ م َ ل َ ] (اِخ ) دهی از بخش میان کنگی است که در شهرستان زابل واقع است و 192 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
ملنگلغتنامه دهخداملنگ . [ م َ ل َ ] (ص ) مردم مجردسر و پابرهنه . (برهان ). به معنی سر و پا برهنه . (آنندراج ). مردم سر و پا برهنه و مجرد. (فرهنگ رشیدی ) : صفات نور تو روی رخان بسته نقاب صفات ظلمت تو زنگیان عور ملنگ . شاه داعی شیرازی (از آن
ملنگ تارلغتنامه دهخداملنگ تار. [ م َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تمین است که در بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
ملنگ تارلغتنامه دهخداملنگ تار. [ م َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تمین است که در بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
سرمست شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. سرخوش شدن، نشئه شدن ۲. کیفور شدن، ملنگ شدن ۳. شادمان گشتن، پرنشاط شدن
ملنگ تارلغتنامه دهخداملنگ تار. [ م َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تمین است که در بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).