ملهمهلغتنامه دهخداملهمه . [ م ُ هَِم َ ] (ع ص ) تأنیث مُلهِم . الهام دهنده : چو نفس مطمئنه ماهتاب و ملهمه جاسوس نشان مدبر و مقبل ز لوامه ست جاویدان . ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 360).نفس اماره ست و ل
ملحمهلغتنامه دهخداملحمه . [ م َ ح َ م َ / م ِ ] (ع اِ) فتنه و جنگ عظیم . (غیاث ). حرب بزرگ . جنگ عظیم . ج ، ملاحم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملحمة : سیف الدوله دررسید و لشکر ابوعلی را در میان گرفتند و جویهای خون در صحرای آن ملحمه بر
ملحمةلغتنامه دهخداملحمة. [ م َ ح َ م َ ] (ع اِ) فتنه و شورش و حرب بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فتنه و شورش و جنگ بزرگ . ج ، ملاحم . (ناظم الاطباء). وقعه ٔ عظیمه در فتنه . (از اقرب الموارد). و رجوع به ملحمه شود.- نبی الملحمة ؛ پیغمبر قتال یا پیمبر صلاح و تألیف
ملحمةلغتنامه دهخداملحمة. [ م ُ ل َح ْ ح ِ م َ ] (ع ص ) تأنیث ملحم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملحم شود.- ادویه ٔ ملحمة ؛ داروها که گوشت رویاند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فی الادویة الملحمة للجراحات . (قانون ابوعلی سینا از یادد
نفس ملهمهلغتنامه دهخدانفس ملهمه . [ ن َ س ِ م ُهَِ م َ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفسی که ارادات مختلفه از آن در دل راه یابد. (از غیاث اللغات ).
چارنفسلغتنامه دهخداچارنفس . [ ن َ ] (اِ مرکب ) چهارنفس . نفس اماره ، نفس لوامه ، نفس ملهمه ، نفس مطمئنه . (آنندراج ). چارنفس اماره و لوامه و ملهمه و مطمئنه : به چارنفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت به یک رقیب و دو فرع و سه نوع وچار اسباب .خاقا
چهارنفسلغتنامه دهخداچهارنفس . [ چ َ / چ ِ ن َ ] (اِ مرکب ) چهار نفس اماره ولوامه و ملهمه و مطمئنه است . رجوع به چارنفس شود.
عناصرلغتنامه دهخداعناصر. [ ع َ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ عُنصر. آخشیجان . رجوع به عنصر شود : ترتیب عناصر را بشناس که دانی اندازه ٔ هر چیز مکین را و مکان را. ناصرخسرو.- عناصر اربعه ؛ در نزد قدما عبارت بود از آتش و باد
لبنانلغتنامه دهخدالبنان . [ ل ُ ] (اِخ ) (جبل ... یا کوه ...) نام کوهستان سوریه که به داشتن درختان سدر عالی مشهور است و بموازات دریا بطول 130 هزار گز کشیده شده و مرتفعترین قله ٔ آن سه هزار گز بلندی دارد. یاقوت گوید: نام کوهی که از عرج که میان مکه و مدینه است ت
نفس ملهمهلغتنامه دهخدانفس ملهمه . [ ن َ س ِ م ُهَِ م َ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفسی که ارادات مختلفه از آن در دل راه یابد. (از غیاث اللغات ).