ملوثلغتنامه دهخداملوث . [ م ِل ْ وَ ] (ع ص ) مرد شریف . (منتهی الارب ). مرد بزرگ قدر شریف . (ناظم الاطباء). سید شریف . مَلاث . ج ، ملاوث و ملاوثة. (اقرب الموارد).
ملوثلغتنامه دهخداملوث . [ م ُ ل َوْ وَ ] (ع ص ) آلوده . (غیاث ) (آنندراج ). آلوده شده . آلوده به پلیدی . (از ناظم الاطباء).- ملوث ساختن ؛ ملوث کردن : آنچه در آن موضوع ماند، به هرگونه قاذورات و پلیدیها ملوث و مکدر ساختند. (ظفرنامه ٔ یزدی ).
پیراهن طلاییyellow jersey,maillot jauneواژههای مصوب فرهنگستاندر دور فرانسه، پیراهنی که در پایان هر مرحله به پیشتاز ردهبندی کلی اعطا میشود و او آن را در مرحلة بعد به تن میکند
ملوطلغتنامه دهخداملوط. [ م َ] (ع ص ) لواط کرده شده . (ناظم الاطباء). مأبون . مخنث . پسر بد. پسری که با اوعمل غیرطبیعی کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ملوذلغتنامه دهخداملوذ. [ م ِل ْ وَ ] (ع ص ) دروغگوی که آنچه گوید نکند. مِلمَذ. (منتهی الارب ). دروغگوی که آنچه گوید نکند. (ناظم الاطباء). آنکه در دوستی خود صادق نباشد. مَلَذان . || (اِ)مفرد ملاوذ. (از اقرب الموارد). رجوع به ملاوذ شود.
ملوطلغتنامه دهخداملوط. [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مِلط. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به ملط شود.
ملوطلغتنامه دهخداملوط. [ م ُ ] (ع مص ) آمیخته نسب گردیدن . (آنندراج )(از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
taintingدیکشنری انگلیسی به فارسیخراب کردن، لکه دار کردن، رنگ کردن، الوده شدن، ملوث کردن، فاسد کردن، عفونی کردن