ملوخیهلغتنامه دهخداملوخیه . [ م ُخی ی َ / ی ِ ] (اِ) جنسی است از خبازی . (الابنیه چ دانشگاه ص 317). رجوع به ملوخیا شود. || نوعی از بقول است که در مصر وشام از آن غذای مشهوری سازند. (از اقرب الموارد).
ملاخةلغتنامه دهخداملاخة. [ م َ خ َ ] (ع مص )بی مزه گردیدن . (منتهی الارب ). متغیر و مزه برگشته شدن طعام . (آنندراج ). بی طعم و بی مزه گردیدن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بازماندن گشن از گشنی . مُلوخ . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
ملاخاةلغتنامه دهخداملاخاة. [ م ُ ] (ع مص ) با هم دوستی کردن و خلاف ورزیدن . لِخاء. || با هم نرمی کردن و آسان فراگرفتن کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نرمی کردن . (از اقرب الموارد). || برافژولیدن بر یکدیگر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). برانگیختن و تحریک کردن بر کسی .
ملوخیالغتنامه دهخداملوخیا. [ م ُ ] (اِ) به لغت گیلان نوعی از گل خبازی باشد و آن را به شیرازی خطمی می گویند و به ملوکیه مشهور است . (برهان ) (آنندراج ). ملوکیا نیز گویند نوعی از خبازی است . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 332).
بیصارلغتنامه دهخدابیصار. [ ب َ ] (ع اِ) بیسار. نوعی باقلای پخته با کره و شیر. || غذایی از ملوخیه و باقلا و گوشت . (از دزی ج 1 ص 135).
خبیزلغتنامه دهخداخبیز. [ خ ُب َ ی ْ ] (ع اِ) نباتی است که بگردش آفتاب می گردد، برگ آن عریض و ثمره ٔ آن مستدیر و آن نوعی از ملوخیه است . خبازی . (از متن اللغة)(معجم الوسیط) (منتهی الارب ). رجوع به خُبازی ̍ شود.
ملوخیالغتنامه دهخداملوخیا. [ م ُ ] (اِ) به لغت گیلان نوعی از گل خبازی باشد و آن را به شیرازی خطمی می گویند و به ملوکیه مشهور است . (برهان ) (آنندراج ). ملوکیا نیز گویند نوعی از خبازی است . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 332).
خطمیلغتنامه دهخداخطمی . [ خ َ/ خ ِ می ی ] (ع اِ) خیرو.(آنندراج ) (ناظم الاطباء). نباتی است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). غِسل . (مهذب الاسماء). خیروی ِ دشتی .(دهار). ملوکیةالشجر. عودالیسر. شحم البرح . آلثئا. ملوخیه . وردالزوانی . (یادداشت بخط مؤلف ). هش