ملونلغتنامه دهخداملون .[ م ُ ل َوْ وَ ] (ع ص ) رنگارنگ کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). رنگارنگ . (ناظم الاطباء). رنگین . رنگ وارنگ . رنگ به رنگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گویند مرا چون سلب خوب نسازی مأوی گه آراسته و فرش ملون .منتصربن نوح (از لباب الالب
ملیونلغتنامه دهخداملیون . [ ] (اِ) خربزه ٔ گرمک است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه حکیم مؤمن ). رجوع به ملونیا شود.
ملیونلغتنامه دهخداملیون . [ م ِ ] (فرانسوی ، عدد، ص ) ده لک یا دوکرور و یا هزارهزار. (ناظم الاطباء). ج ، ملایین . به زبان مردم عامه ملاوین . معادل میلیون . (دزی ج 2 ص 616).
ملیونلغتنامه دهخداملیون . [ م ِل ْ لی یو ] (از ع ، اِ) طرفداران ملت . مقابل کسانی که از دولت ، یا دولت غیرمبعوث از ملت حمایت می کردند.
ملونهلغتنامه دهخداملونه . [ م ُ ل َوْ وَ ن َ ] (ع ص ) تأنیث ملون . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملون شود.
ملوندلغتنامه دهخداملوند. [ م َل ْ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان ده محمد است که در بخش طبس شهرستان فردوس واقع است 162 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ملوندلغتنامه دهخداملوند. [ م َل ْ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان فروغن است که در بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع است و 688 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ملونهلغتنامه دهخداملونه . [ م َ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گورگ سردشت است که در بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع است و 126 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ملونیلغتنامه دهخداملونی . [ م ُ ل َوْ وَ ] (حامص ) حالت و چگونگی ملون . رجوع به ملون شود.- ملونی کردن ؛ تغییر رنگ دادن . دگرگون شدن . تغییر حال دادن : گاه چو حال عاشقان صبح کند ملونی گه چو حلی دلبران مرغ کند نواگری .<p class="aut
ملونهلغتنامه دهخداملونه . [ م ُ ل َوْ وَ ن َ ] (ع ص ) تأنیث ملون . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملون شود.
ملوندلغتنامه دهخداملوند. [ م َل ْ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان ده محمد است که در بخش طبس شهرستان فردوس واقع است 162 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ملوندلغتنامه دهخداملوند. [ م َل ْ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان فروغن است که در بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع است و 688 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ملونهلغتنامه دهخداملونه . [ م َ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گورگ سردشت است که در بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع است و 126 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ملونیلغتنامه دهخداملونی . [ م ُ ل َوْ وَ ] (حامص ) حالت و چگونگی ملون . رجوع به ملون شود.- ملونی کردن ؛ تغییر رنگ دادن . دگرگون شدن . تغییر حال دادن : گاه چو حال عاشقان صبح کند ملونی گه چو حلی دلبران مرغ کند نواگری .<p class="aut
یرملونلغتنامه دهخدایرملون . [ ی َم َ ] (ع اِ) حروف یرملون شش است که «یرملون » مرکب از آن است ، یعنی راء و لام و میم و نون و واو و یاء. (یادداشت مؤلف ). لفظی است قراردادی و با این لفظ برای یادداشت قاعده ٔ قرائت شش حرف را جمع کرده اند هرگاه که بعد از نون ساکن و نون تنوین یکی از حروف یرملون واقع
خرقه ٔ ملونلغتنامه دهخداخرقه ٔ ملون . [ خ ِ ق َ / ق ِ ی ِ م ُ ل َوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به «خرقه در نزد صوفیان » شود.