مماثللغتنامه دهخدامماثل . [ م ُ ث ِ ] (ع ص ) به چیزی مانندشونده و برابر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یک سان . برابر. مساوی . مشابه . مانند و همتا. معادل و مقابل . (از ناظم الاطباء). همانند. مشاکل . تا. همتا : در وزن و لفظ موافق و مماثل آن دو جزو می آید. (ا
مماطللغتنامه دهخدامماطل . [ م ُ طِ ] (ع ص ) آن که در ادای دین درنگی کند. (ناظم الاطباء). || سپوزگار. (یادداشت مرحوم دهخدا). دفعالوقت و درنگی کننده در کار : از حلیه ٔ خرد عاطل و در قبول مصالح مماطل . (سندبادنامه ص 114).
ممتللغتنامه دهخداممتل . [ م ُ ت َل ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از امتلال . (از منتهی الارب ). به کیش و شریعت درآینده . (آنندراج ). آنکه در کیش و شریعت داخل می شود. (ناظم الاطباء). || شتاب رونده . (آنندراج ). آنکه بشتاب می گذرد و می رود. (ناظم الاطباء). || کوماج کننده ٔ نان . (آنندراج ). آنکه نان را
ممثللغتنامه دهخداممثل . [ م ُ ث ِ ] (ع ص ) آنکه قصاص می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به امثال شود.
ممثللغتنامه دهخداممثل . [ م ُ م َث ْ ث َ ] (ع ص ) مصورگشته و پیکر صورت بسته شده . مصورکرده . تصویرشده . مجسم گشته . (از ناظم الاطباء). مصور. مجسم . (یادداشت مرحوم دهخدا) : کان المثال فی الصور الذهنیة اضعف من الممثل ، و فی المثل الافلاطونیة بالعکس . (حکمة الاشراق حاشیه
ممثللغتنامه دهخداممثل . [ م ُ م َث ْ ث ِ ] (ع ص ) (اصطلاح هیئت ) در اصطلاح اهل هیئت ، جرمی کروی که دو سطح متوازی آن را احاطه می کند و مرکز آن دو مرکز عالم و منطقه و قطبهای آن در سطح منطقةالبروج و دو قطب آن است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). اوج بلندترین جای است که آفتاب بدو رسد از کره ٔ خویش ،
مماثلتلغتنامه دهخدامماثلت . [ م ُ ث َ / ث ِ ل َ ] (از ع ، اِمص ) مشابهت . مانندگی . همتایی . برابری . یکسانی . (از ناظم الاطباء). مماثلة : حقیقتش (حقیقت خدا) منزه آمد از مماثلت هرچه کمابیشی گرفت . (جوامعالحکایات ج <span class="hl" dir="l
مماثلهلغتنامه دهخدامماثله . [ م ُ ث َ / ث ِ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِمص ) همانند شدن . مماثلة. مماثلت . || (اِمص ) مانندی . مانندگی . همانندی . شباهت . || (اصطلاح بدیع) در اصطلاح بدیع، آن است که اجزای جمله از کلام تماماً یا غالباً
مماثلةلغتنامه دهخدامماثلة. [ م ُ ث َ ل َ ] (ع مص ) مماثلت .مماثلة. مانند و مشابه گردیدن . (از ناظم الاطباء). مانند شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). با کسی یا چیزی مانیدن . (دهار). مانند یکدیگر شدن . (از منتهی الارب ).تماثل . مشابهت . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || تشبیه کردن . (از ا
اثقافلغتنامه دهخدااثقاف . [ اِ ] (ع مص ) مساوی و مماثل کردن : اُثْقِفْتُه ُ (مجهولاً)؛ مساوی و مماثل کرده شد بهر من .
کفولغتنامه دهخداکفؤ. [ ک ُف ُءْ ] (ع اِ) همتا و مانند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مماثل . (از اقرب الموارد).ج ، اکفاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
کفولغتنامه دهخداکفؤ. [ ک َ ف ُءْ ] (ع اِ) مانند و همتا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). مماثل . (از اقرب الموارد). ج ، کِفاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بی مثال :- بی کفؤ ؛ بی مانند : به مجلس خدایگان بی کفؤ که نافریده همچو اوخ
مشابهلغتنامه دهخدامشابه . [ م ُ ب ِه ْ ] (ع ص ) مانند. (آنندراج ). مانند. مثل . شبیه . هامل و برابر. یکسان . (از ناظم الاطباء). مانند. ماننده . مشاکل . مماثل . همانند.شبه . شبیه . مضارع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بسبب آن که بعضی از افاعیل این بحور مشابه بعض در وزن
مشاکللغتنامه دهخدامشاکل . [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) مانندشونده و هم شکل شونده . (غیاث ) (آنندراج ). هم چهر. مماثل . مشابه . مانند.مجانس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مانند. مشابه .موافق . (ناظم الاطباء) : ... مانند الفت و انس به مشاکل و رغبت به تزاوج و شفقت بر فرزند و ابنای ن
مماثلتلغتنامه دهخدامماثلت . [ م ُ ث َ / ث ِ ل َ ] (از ع ، اِمص ) مشابهت . مانندگی . همتایی . برابری . یکسانی . (از ناظم الاطباء). مماثلة : حقیقتش (حقیقت خدا) منزه آمد از مماثلت هرچه کمابیشی گرفت . (جوامعالحکایات ج <span class="hl" dir="l
مماثلهلغتنامه دهخدامماثله . [ م ُ ث َ / ث ِ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِمص ) همانند شدن . مماثلة. مماثلت . || (اِمص ) مانندی . مانندگی . همانندی . شباهت . || (اصطلاح بدیع) در اصطلاح بدیع، آن است که اجزای جمله از کلام تماماً یا غالباً
مماثلةلغتنامه دهخدامماثلة. [ م ُ ث َ ل َ ] (ع مص ) مماثلت .مماثلة. مانند و مشابه گردیدن . (از ناظم الاطباء). مانند شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). با کسی یا چیزی مانیدن . (دهار). مانند یکدیگر شدن . (از منتهی الارب ).تماثل . مشابهت . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || تشبیه کردن . (از ا