ممالحتلغتنامه دهخداممالحت . [ م ُ ل َ / ل ِ ح َ] (از ع ، اِمص ) ممالحة. بر یکدیگر اعتماد کردن . || نان و نمک خوردن . همسفره بودن . || (اِمص ) نمک خوارگی . همسفرگی : غرض من از آوردن نام این مردمان دو چیز است ، یکی آنکه با این قوم صحبت و م
ممالحتفرهنگ فارسی معین(مُ لَ حَ یا حِ) [ ع . ممالحة ] 1 - (مص ل .) هم سفره بودن . 2 - به یکدیگر اعتماد کردن . 3 - (اِمص .) هم سفرگی ، نمک خوارگی . 4 - اعتماد.
ممالیطلغتنامه دهخداممالیط. [ م َ ] (ع ص ،اِ) ج ِ مُمْلِط. (آنندراج ). ج ِ مُملِط و مُملِطة. (معجم متن اللغة) (ناظم الاطباء). رجوع به مملط شود.
ممالاتلغتنامه دهخداممالات . [ م ُ ] (ع مص ) یاری کردن . کمک کردن . ممالاة. || (اِمص ) یارمندی . یاری . مساعدت : ایلک خان به بخارا آمد و از سر مخادعت و مماکرت با عبدالملک طریق موالات و ممالات پیش گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). روی به استقبال رکاب او آوردند و از صدق موالات
شیرخوارگیلغتنامه دهخداشیرخوارگی . [ خوا / خا رَ / رِ ] (حامص مرکب ) حالت طفلی که شیر می خورد. (ناظم الاطباء). رضاعت . رضاع . ممالحت . (یادداشت مؤلف ). ملح . (منتهی الارب ). رجوع به شیرخواره شود.- سن شیرخوارگی ؛سن طفولیت . (نا
نمک خوارگیلغتنامه دهخدانمک خوارگی . [ ن َ م َ خوا / خا رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل نمک خواره . (فرهنگ فارسی معین ). نمک خواره بودن . نمک پروردگی . || ممالحت . با هم نان و نمک خوردن . || وفاداری . شکرگزاری . حق گزاری . حق شناسی . (نا
مخالصتلغتنامه دهخدامخالصت . [ م ُ ل َ ص َ ] (ع اِمص ) دوستی خالص و بی ریا و راستی و صداقت و اخلاص . (ناظم الاطباء): میمنه و میسره و قلب و جناح ِ آن را به حقوق صحبت و ممالحت و سوابق اتحاد و مخالصت بیاراسته .(کلیله و دمنه چ مینوی ص 33). کی
سوابقلغتنامه دهخداسوابق . [ س َ ب ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ سابقه : گمان نمیباشد که شتر ... سوابق تربیت را به لواحق کفران خویش مقابله روا دارد. (کلیله و دمنه ). بحقوق صحبت و ممالحت و سوابق دوستی و مخالطت بیاراسته . (کلیله ودمنه ). سوابق معدلت امیر عادل ناصرالدین ... سعی نمود ت
نمک تازه کردنلغتنامه دهخدانمک تازه کردن . [ ن َ م َ زَ/ زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نمک تازه نمودن . با کسی از سر نو عقد محبت و دوستی بستن و عهد و پیمان تازه کردن . تجدید عهد و پیمان تازه کردن . (آنندراج ). تجدید عهد و پیمان کردن . (ناظم الاطباء). ممالحت و دیدار تازه کردن