ممسوحلغتنامه دهخداممسوح . [ م َ ] (ع اِ) رخسار. (منتهی الارب )(آنندراج ). روی و رخسار. (ناظم الاطباء). || عرق و خوی . || (ص ) دستار درشت . || ممسح ؛ بسیار دروغگوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آنکه چشم و حاجب ندارد.آنکه روی او برابر و مالیده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن
ممسوحلغتنامه دهخداممسوح . [ م َ ] (ع ص ) مسح شده . دست مالیده شده . (ناظم الاطباء). || ساده کرده . (مهذب الاسماء). || آنکه عورت جای (شرمگاه ) او هموار و برابر است با سایر بدن و ندانند که مرد است یا زن . مجبوب . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بسیار باشد که بسبب این ریشها قضیب ر
مماشاةلغتنامه دهخدامماشاة. [ م ُ ] (ع مص ) با هم رفتن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با کسی رفتن . (مجمل اللغة) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). با کسی رفتن و همراهی کردن . (آنندراج ). رجوع به مماشات شود.
ممسیلغتنامه دهخداممسی . [ م َ م َ ] (اِ) (در تداول عامه ) آلت زن . بیشتر در مقام اشاره به دختران خردسال به کار رود، هرگاه مقصود ناز دادن و به تحسین یاد کردن از آن باشد. (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
ممسیلغتنامه دهخداممسی . [ م ُ ] (ع ص ) آنکه در شب می آید و آنکه در شبانگاه کاری می کند. (ناظم الاطباء).
مسیحلغتنامه دهخدامسیح . [ م َ ] (اِخ ) نام دجال بدان جهت که شوم و نافرجام است یا نیمه ٔ روی آن ممسوح که چشم و ابرو ندارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مِسّیح . (منتهی الارب ). لقب دجال بدان جهت که دروغگوی است و یک چشم و یک ابرو ندارد. (آنندراج ) (غیاث ). دجال . (دهار). رجوع به دجال شود.
مَسِيحُفرهنگ واژگان قرآنلقب حضرت عیسی بن مریم علی نبینا و علیه السلام (مسيح به معناي ممسوح (مسح شده)است و اگر آن جناب را به اين نام ناميدند ، به اين مناسبت بوده که آن جناب ممسوح به يمن و برکت و ياممسوح به تطهير از گناهان بوده و يا با روغن زيتون تبرک شده ممسوح گشته ، چون انبياء روغن زيتون به خود ميماليدند و يا بدين جهت است
مسیحلغتنامه دهخدامسیح . [ م َ ] (ع ص ، اِ) مرد بسیارجماع . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مردی کثیرالجماع . (دهار). || مرد ممسوح نیم روی که چشم و ابرو نداشته باشد. (ناظم الاطباء). آن که یک چشم و یک ابرو نداشته باشد. (آنندراج ) (غیاث ) (دهار). نیمه روی ساده و مالیده ٔ ممسوح که چشم و حاجب ندارد
مجبوبلغتنامه دهخدامجبوب . [ م َ] (ع ص ) ساده کرده . (مهذب الاسماء). خصیه برآورده . (از منتهی الارب ). اخته و خایه کشیده . (ناظم الاطباء). مرد شرم از بیخ بریده . (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بریده شرم و گندبریده . خایه بریده . مقطوع . (یادداشت ایضاً) :
ارسحلغتنامه دهخداارسح . [ اَ س َ ] (ع ص ) لاغرسرین . (مهذب الاسماء) (منتهی الأرب ). آنک گوشت اندک دارد بر سرون و ران . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آن که سرون و ران او اندک گوشت باشد. || (اِ) گرگ (بعلت لاغری سرین وی ). || ازل . ذئب یتولدبین الذئب و الضبع. || (ن تف ) لاغرسرین تر.- <span