ممسکلغتنامه دهخداممسک . [م ُ س ِ ] (ع ص ) چنگ درزننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || بازدارنده از خروج . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آنکه خود را نگاه می دارد از خروج . || آنکه بازمی دارد خویشتن را از گفتن . (ناظم الاطباء). خاموش . || گیرنده . (یادداشت مرحوم دهخدا). بازگیرنده <sp
ممشقلغتنامه دهخداممشق . [ م ُ م َش ْ ش َ] (ع ص ) جامه ٔ رنگ کرده شده ٔ به گل سرخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [ م ُ م َس ْ س َ ] (ع ص ) داروی مشک آمیخته . (آنندراج ): دواء ممسک ؛ داروی مشک آمیخته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جامه ٔ رنگ کرده به مشک . (آنندراج ). ثوب ممسک ؛ جامه رنگ کرده به مشک . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || مطیب به مشک . (از
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [ م ُ س َ] (ع ص ) اسبی که دست و پای سفید دارد. (مهذب الاسماء). از انواع تحجیل (سپیدی دست و پای اسب ) است و اگر تحجیل در دست و پای یک طرف اسب باشد آن را ممسک گویند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 20). و رجوع به م
ممسک العنانلغتنامه دهخداممسک العنان . [ م ُ س ِ کُل ْ ع ِ ] (اِخ ) ممسک الاعنه را ممسک العنان نیز گویند. (ترجمه ٔ صورالکواکب عبدالرحمن صوفی چ بنیاد فرهنگ ص 82). رجوع به ممسک الاعنة شود.
صاحب المعزلغتنامه دهخداصاحب المعز. [ ح ِ بُل ْ م َ ] (اِخ ) ممسک الاعنة. صورتی از صور فلکی . رجوع به ثوابت شود.
اعنةلغتنامه دهخدااعنة. [ اَ ع ِن ْ ن َ ] (ع اِ) ج ِ عِنان ، دوال لگام که بدان اسب و ستور را بازدارند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). آنچه از لگام بر دو طرف گردن یعنی راست و چپ چارپای قرار گیرد و بدان ستور را بازدارند. (از اقرب الموارد).- اعنةا
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [م ُ س ِ ] (ع ص ) چنگ درزننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || بازدارنده از خروج . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آنکه خود را نگاه می دارد از خروج . || آنکه بازمی دارد خویشتن را از گفتن . (ناظم الاطباء). خاموش . || گیرنده . (یادداشت مرحوم دهخدا). بازگیرنده <sp
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [ م ُ م َس ْ س َ ] (ع ص ) داروی مشک آمیخته . (آنندراج ): دواء ممسک ؛ داروی مشک آمیخته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جامه ٔ رنگ کرده به مشک . (آنندراج ). ثوب ممسک ؛ جامه رنگ کرده به مشک . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || مطیب به مشک . (از
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [ م ُ س َ] (ع ص ) اسبی که دست و پای سفید دارد. (مهذب الاسماء). از انواع تحجیل (سپیدی دست و پای اسب ) است و اگر تحجیل در دست و پای یک طرف اسب باشد آن را ممسک گویند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 20). و رجوع به م
ممسکدیکشنری فارسی به انگلیسیcheeseparing, close , mean, niggardly, parsimonious, penurious, stingy, tightfisted
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [م ُ س ِ ] (ع ص ) چنگ درزننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || بازدارنده از خروج . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آنکه خود را نگاه می دارد از خروج . || آنکه بازمی دارد خویشتن را از گفتن . (ناظم الاطباء). خاموش . || گیرنده . (یادداشت مرحوم دهخدا). بازگیرنده <sp
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [ م ُ م َس ْ س َ ] (ع ص ) داروی مشک آمیخته . (آنندراج ): دواء ممسک ؛ داروی مشک آمیخته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جامه ٔ رنگ کرده به مشک . (آنندراج ). ثوب ممسک ؛ جامه رنگ کرده به مشک . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || مطیب به مشک . (از
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [ م ُ س َ] (ع ص ) اسبی که دست و پای سفید دارد. (مهذب الاسماء). از انواع تحجیل (سپیدی دست و پای اسب ) است و اگر تحجیل در دست و پای یک طرف اسب باشد آن را ممسک گویند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 20). و رجوع به م
ممسکدیکشنری فارسی به انگلیسیcheeseparing, close , mean, niggardly, parsimonious, penurious, stingy, tightfisted