مملولغتنامه دهخدامملو. [ م َ ل ُوو ] (از ع ، ص ) پر کرده شده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پر و پر کرده شده . ممتلی . لبالب . (از ناظم الاطباء). مشحون .انباشته . مُؤَمَّت . آکنده . ممتلی . غاص : جان و دل اعدات چو دو کفه ٔ میزان مملو شده از سنگ غم و بار تلوم .<b
مملوءلغتنامه دهخدامملوء. [ م َ ] (ع ص ) پر کرده شده . || بیمار و رنجور از پری معده . || گرفتار زکام . (ناظم الاطباء). زکام زده . (منتهی الارب ) . زکام کرده . (مهذب الاسماء).
مملوحلغتنامه دهخدامملوح . [ م َ ] (ع ص ) نمکین . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نمک سود.نمک کرده . نمک زده . نمکدار. (یادداشت مرحوم دهخدا): سمک مملوح ؛ ماهی نمک زده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).ماهی شور. (مهذب الاسماء). خبز مملوح ؛ نان خوش نمک . (یادداشت مرحوم دهخدا) : آ
مملوسلغتنامه دهخدامملوس . [ م َ ] (ع ص ) صبی مملوس ؛ کودک خایه کشیده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). خایه بیرون کشیده . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد).
مملوقلغتنامه دهخدامملوق . [ م َ ] (ع ص ) فرس مملوق الذکر؛ اسبی که به تازگی گشنی کرده باشد. (ناظم الاطباء). اسبی تازه عهد بجستن بر ماده . (از شرح قاموس ).
مملوءلغتنامه دهخدامملوء. [ م َ ] (ع ص ) پر کرده شده . || بیمار و رنجور از پری معده . || گرفتار زکام . (ناظم الاطباء). زکام زده . (منتهی الارب ) . زکام کرده . (مهذب الاسماء).
مملوحلغتنامه دهخدامملوح . [ م َ ] (ع ص ) نمکین . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نمک سود.نمک کرده . نمک زده . نمکدار. (یادداشت مرحوم دهخدا): سمک مملوح ؛ ماهی نمک زده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).ماهی شور. (مهذب الاسماء). خبز مملوح ؛ نان خوش نمک . (یادداشت مرحوم دهخدا) : آ
مملوسلغتنامه دهخدامملوس . [ م َ ] (ع ص ) صبی مملوس ؛ کودک خایه کشیده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). خایه بیرون کشیده . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد).
مملوقلغتنامه دهخدامملوق . [ م َ ] (ع ص ) فرس مملوق الذکر؛ اسبی که به تازگی گشنی کرده باشد. (ناظم الاطباء). اسبی تازه عهد بجستن بر ماده . (از شرح قاموس ).