منابلغتنامه دهخدامناب . [ م َ ] (ع مص ) به جای کسی ایستادن . (تاج المصادر بیهقی ). بر جای کسی ایستادن و قائم مقام شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ایستادن به جای کسی . (غیاث ). || بازگشتن از گناه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). توبه کردن . (از اقرب المو
منابلغتنامه دهخدامناب . [ م ُ ] (ع ص ) وکیل و قایم مقام . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- مناب فیه ؛ کاری که در آن کسی را وکیل کرده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مینابلغتنامه دهخدامیناب . (اِخ ) رودخانه ای است که آب آن اکثر قراء بخش میناب را تأمین میکند. این رودخانه ازکوه های صوغان و گلاشکرد و بشاکرد و منوجان سرچشمه میگیرد و از مغرب شهر کوچک میناب میگذرد و این شهر را نیز مشروب میسازد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).<b
مینابلغتنامه دهخدامیناب . (اِخ ) شهرکی است . مرکز بخش میناب از شهرستان بندرعباس است . ارتفاعش از سطح دریا 175 متر است و در انتهای کوهستان و ابتدای دشت مجاور تپه ای واقع است و رودخانه ٔ میناب از مغرب آن میگذرد. هوایش گرم و آبش از رودخانه ٔ میناب تأمین میشود. ب
مینابلغتنامه دهخدامیناب . (اِخ ) یکی از بخش های 5گانه ٔ شهرستان بندرعباس است و در مشرق این شهرستان واقع است . از شمال به بخش کهنوج و از مشرق بدهستان بشاکرد و از جنوب به بخش جاسک و از مغرب به بخش مرکزی شهرستان بندرعباس محدود است . قسمت شمال و مشرق آن کوهستانی و
نائب منابلغتنامه دهخدانائب مناب . [ ءِ م َ ] (ص مرکب ) جانشین . خلیفه . قائم مقام . (ناظم الاطباء) : و ما ضامن و صاحب عهد شدیم ازجانب امیرالمؤمنین و عامل او فلان بن فلان و آن کسی که قایم مقام و نائب مناب او باشد. (تاریخ قم ص 152).بود س
نایب منابلغتنامه دهخدانایب مناب . [ ی ِ م َ ] (ص مرکب ) جانشین . خلیفه . قائم مقام . (از ناظم الاطباء). رجوع به نائب مناب شود.
منابضلغتنامه دهخدامنابض . [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ مِنْبَض . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ منبض ،به معنی کمان نداف . (آنندراج ). رجوع به منبض شود.
مناباءةلغتنامه دهخدامناباءة. [ م ُ ب َ ءَ ] (ع مص ) دور شدن با هم و همسایگی گذاشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ترک کردن همسایگی کسی و دوری کردن از او. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || همدیگر را خبر دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منابتلغتنامه دهخدامنابت . [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ مَنبِت . مَنبَت . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رستن گاههای گیاه و درخت : پشت با بیشه ای داد که شعله ٔ آفتاب را در منابت آن راه نبودی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص <span class="hl"
منابذتلغتنامه دهخدامنابذت . [ م ُ ب َ / ب ِ ذَ ] (از ع ، اِمص ) مخالفت و جدایی کردن از کینه و دشمنی . منابذة : بحمداﷲ تعالی کفر و بدعت و شرک ... و معاندت و منابذت ... همیشه نگونسار و مضمحل ... بوده است . (کتاب النقض ص <span class="hl" di
کاهندیکشنری عربی به فارسیکشيش , مچتهد , روحاني , کشيشي کردن , کشيش بخش , جانشين , قاءم مقام , نايب مناب , معاون , خليفه
اله آزارلغتنامه دهخدااله آزار. [ اِ ل ِ ] (اِخ ) العازار. معاون و نایب مناب حضرت داود بود. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2609 شود.
حکومت نظامیلغتنامه دهخداحکومت نظامی . [ ح ُ م َ ت ِ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) معلق ماندن قوانین مدنی موقتاً و نائب مناب شدن قوانین لشکری آنرا برای مصلحتی عام . رجوع به نظامی شود.
لیفةلغتنامه دهخدالیفة. [ ف َ ] (ع اِ) یکی لیف . پاره ای از پوست درخت خرما و آن اخص است از لیف . (منتهی الارب ). || انطاکی گوید: گیاهی است سرخ و خاردار و به شکل خیار کوچکی و نائب مناب قثاءالحمار در افعال و در نواحی مصر کثیرالوجود و زیاده از یک درهم قتال است .
منابضلغتنامه دهخدامنابض . [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ مِنْبَض . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ منبض ،به معنی کمان نداف . (آنندراج ). رجوع به منبض شود.
مناباءةلغتنامه دهخدامناباءة. [ م ُ ب َ ءَ ] (ع مص ) دور شدن با هم و همسایگی گذاشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ترک کردن همسایگی کسی و دوری کردن از او. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || همدیگر را خبر دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منابتلغتنامه دهخدامنابت . [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ مَنبِت . مَنبَت . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رستن گاههای گیاه و درخت : پشت با بیشه ای داد که شعله ٔ آفتاب را در منابت آن راه نبودی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص <span class="hl"
منابذتلغتنامه دهخدامنابذت . [ م ُ ب َ / ب ِ ذَ ] (از ع ، اِمص ) مخالفت و جدایی کردن از کینه و دشمنی . منابذة : بحمداﷲ تعالی کفر و بدعت و شرک ... و معاندت و منابذت ... همیشه نگونسار و مضمحل ... بوده است . (کتاب النقض ص <span class="hl" di
دمنابلغتنامه دهخدادمناب . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز. آب آن از چشمه و رودخانه . سکنه ٔ آن 987 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
نائب منابلغتنامه دهخدانائب مناب . [ ءِ م َ ] (ص مرکب ) جانشین . خلیفه . قائم مقام . (ناظم الاطباء) : و ما ضامن و صاحب عهد شدیم ازجانب امیرالمؤمنین و عامل او فلان بن فلان و آن کسی که قایم مقام و نائب مناب او باشد. (تاریخ قم ص 152).بود س
نایب منابلغتنامه دهخدانایب مناب . [ ی ِ م َ ] (ص مرکب ) جانشین . خلیفه . قائم مقام . (از ناظم الاطباء). رجوع به نائب مناب شود.
امنابلغتنامه دهخداامناب . [ اَ ] (اِخ ) دهی از بخش بستان آباد شهرستان تبریز با 700 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن ینجه و غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).