مناتلغتنامه دهخدامنات . [ م َ ] (روسی ، اِ) یک نوع پولی که معادل یک صد کوپک است . (ناظم الاطباء). مسکوکی سیمین روس را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مناتلغتنامه دهخدامنات . [ م َ ](اِخ ) نام بتی در عرب که هذیل و خزانه که هر دو قبیله ای است از عرب آن را می پرستیدند. (غیاث ). بت قبایل اوس و خزرج و غسان . (مفاتیح العلوم خوارزمی چ بنیاد فرهنگ ص 40) : همچنان کو گفت می گوید سخن د
مئناثلغتنامه دهخدامئناث . [ م ِءْ ](ع ص ) زنی که او را عادت ماده زادن باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و همچنین است رجل مئناث زیرا مذکر و مؤنث در وزن مفعال یکسانند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زمین نرم بسیار رویاننده ٔ نبات . || شمشیر کند. (منتهی الارب ) (از
میناثلغتنامه دهخدامیناث . (ع ص ) مئناث . (آنندراج ). صورتی از مئناث . ج ، مآنیث . (مهذب الاسماء). رجوع به مئناث و مهذب الاسماء شود : و توفی ابنه ابوعلی فی شهور سنة تسع و عشرین و خمسمائة و کان میناثاً. (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 197).
منأتلغتنامه دهخدامنأت . [ م ُ ءَ ] (ع ص ) دورکرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منأثلغتنامه دهخدامنأث . [ م َ ءَ ] (ع مص ) دور شدن . نَأث . || کوشیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درنگ کردن . (از اقرب الموارد).
مناتینلغتنامه دهخدامناتین . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مِنتین ، به معنی ناخوشبوی . (آنندراج ). ج ِ منتین . گویند: قوم مناتین . (منتهی الارب ). ج ِ منتین . گویند: رجال و آباط مناتین . (از اقرب الموارد).
مناتحلغتنامه دهخدامناتح . [ م َ ت ِ ] (ع اِ) مناتح العرق ؛ جایهای برآمدن عرق . (منتهی الارب ) (از آنندراج ).ج ِ مَنْتِح به معنی محل خروج عرق از پوست : نتح العرق من مناتحه ؛ ای رشح من مراشحه . (از اقرب الموارد).
مناترةلغتنامه دهخدامناترة. [ م ُت َ رَ ] (ع مص ) سخن بلند گفتن . یقال : کلمه مناترة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منأتلغتنامه دهخدامنأت . [ م ُ ءَ ] (ع ص ) دورکرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مناتینلغتنامه دهخدامناتین . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مِنتین ، به معنی ناخوشبوی . (آنندراج ). ج ِ منتین . گویند: قوم مناتین . (منتهی الارب ). ج ِ منتین . گویند: رجال و آباط مناتین . (از اقرب الموارد).
مناتحلغتنامه دهخدامناتح . [ م َ ت ِ ] (ع اِ) مناتح العرق ؛ جایهای برآمدن عرق . (منتهی الارب ) (از آنندراج ).ج ِ مَنْتِح به معنی محل خروج عرق از پوست : نتح العرق من مناتحه ؛ ای رشح من مراشحه . (از اقرب الموارد).
مناترةلغتنامه دهخدامناترة. [ م ُت َ رَ ] (ع مص ) سخن بلند گفتن . یقال : کلمه مناترة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
سومناتلغتنامه دهخداسومنات . [ م َ ] (اِخ ) سانسکریت «سومناتها« » ماللهند 349» (از: سومه ، ماه + نات ، صاحب ): حجر سومنات و «سوم » هو القمر و«نات » الصاحب فهو صاحب القمر، و قد قلعه الامیر محمود رضی اﷲ عنه فی سنة ست عشر و اربع مائة للهجرة... (ماللهند <span class=
متیمناتلغتنامه دهخدامتیمنات . [ م ُ ت َ ی َم ْ م ِ ] (ع ص ، اِ) برکت ها و چیزهای بابرکت . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
فومناتلغتنامه دهخدافومنات . [ م َ ] (اِخ ) نام یکی از شهرستانهای هفتگانه ٔ استان گیلان که در باختر رشت واقع است . مساحت شهرستان در حدود 237 کیلومتر مربع است . قسمت جنوبی شهرستان ، کوهستان مستور ازجنگل است و در ارتفاعات بالا چمن زارهای طبیعی و مرکزگله داری است .
مؤمناتلغتنامه دهخدامؤمنات . [ م ُءْ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مؤمنة. (ناظم الاطباء). زنان ایمان آورنده . زنان باایمان . (یادداشت مؤلف ) : در دعای مؤمنین و مؤمناتی زآنکه هست زیر بارت گردن هر مؤمن و هر مؤمنه . منوچهری .جمیع مؤمنین و