مناجزتلغتنامه دهخدامناجزت . [ م ُ ج َ / ج ِ زَ ] (از ع ، اِمص ) مبارزه . مقاتله . با کسی جنگ کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مناجزة : صفها بیاراستند و مبارزت و مناجزت را ساز کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1<
مناجزةلغتنامه دهخدامناجزة. [ م ُ ج َ زَ ] (ع مص ) با کسی جنگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). کشش کردن و مقاتله کردن . منه المثل : المحاجزة قبل المناجزة؛ یعنی صلح و بازداشت از جنگ پیش از مقاتله . در حق شخصی گویند که از خوار و عاجز خود گریزد و آنکه صلح طلبد بعد نزاع و قتال . (منتهی
ثلمةلغتنامه دهخداثلمة. [ ث ُ م َ ] (ع اِ) ثلمت . تَرَک . سوراخ . رخنه : خواست که بقوت و شوکت خویش انتقامی کشد و ثلمه ای که از قهر و قوت احزاب اسلام در ولایت و نواحی مملکت او ظاهر شده بود برگیرد. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 22). از هر گوشه وه
استینافلغتنامه دهخدااستیناف . [ اِ ] (ع مص ) استئناف . از نو گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). نو کردن . از نو کردن . تجدید. از سر گرفتن . از سر گرفتن کار و آغاز کردن آن : ناصرالدین از این کلمات متأذی شد و طراوت آن حال بذبول رسید و مکاتبه ٔ دیگر رسانیدند مشتمل بر استیناف مصا
لوالغتنامه دهخدالوا. [ ل ِ ] (ع اِ) لِواء. رایت . عَلَم . درفش . رجوع به لواء شود : همانا که باشد مرا دستگیرخداوند تاج و لوا و سریر [ نبی ] . فردوسی .معتمد...عهد و منشور و لوا فرستاد [ یعقوب لیث را ] به ولایت بلخ و تخارستان و پارس
بستلغتنامه دهخدابست . [ ب َ ] (اِ) سد. (برهان ) (هفت قلزم ). بند و سد. (ناظم الاطباء). || (مص مرخم ) بستن . سد نمودن . (انجمن آرا) (آنندراج ). بستن و سد کردن . (فرهنگ نظام ) : و حصارها بر آمل و ساری بست فرمود و بکهستانها قلعه ها ساخت . (تاریخ طبرستان ).هم از ب