مناطحهلغتنامه دهخدامناطحه . [ م ُ طَ/ طِ ح َ / ح ِ ] (از ع ، اِمص ) مناطحة. به یکدیگر شاخ زدن ، مجازاً زد و خورد. مدافعه : این پادشاه که دایم عمر باد، در ایام مناطحه ٔ ایشان پای در دامن وقار کشید. (ترجمه
مناطحهفرهنگ فارسی معین(مُ طَ حَ یا طِ حِ) [ ع . مناطحة ] 1 - (مص م .) شاخ زدن به یکدیگر. 2 - دفع کردن . 3 - (اِمص .) شاخ زنی . 4 - دفع ، مدافعه .
مناطحةلغتنامه دهخدامناطحة. [ م ُ طَ ح َ ] (ع مص ) با یکدیگر سرو زدن . (المصادر زوزنی ). شاخ زدن گاو و جز آن . نِطاح . (از اقرب الموارد). رجوع به مناطحه شود. || به جنگ انداختن قچقار را. (از ناظم الاطباء).
مئناثةلغتنامه دهخدامئناثة. [ م ِءْ ث َ ] (ع ص ) شمشیر کند. (منتهی الارب ). سیف مئناثة؛ شمشیر کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مناتحلغتنامه دهخدامناتح . [ م َ ت ِ ] (ع اِ) مناتح العرق ؛ جایهای برآمدن عرق . (منتهی الارب ) (از آنندراج ).ج ِ مَنْتِح به معنی محل خروج عرق از پوست : نتح العرق من مناتحه ؛ ای رشح من مراشحه . (از اقرب الموارد).
مناطاةلغتنامه دهخدامناطاة. [ م ُ ] (ع مص ) با یکدیگر کاویدن . (مجمل اللغة). با یکدیگر نزاع کردن و ستم نمودن . || دو زن روباروی نشسته گروهه ٔ رشته پیش یکدیگر انداختن تا بافند جامه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مناطحتلغتنامه دهخدامناطحت . [ م ُ طَ / طِ ح َ ] (از ع ، اِمص ) مناطحة. شاخ بر یکدیگر زدن . زدو خورد و جنگ کردن . رجوع به مناطحه و مناطحة شود.
مناطحةلغتنامه دهخدامناطحة. [ م ُ طَ ح َ ] (ع مص ) با یکدیگر سرو زدن . (المصادر زوزنی ). شاخ زدن گاو و جز آن . نِطاح . (از اقرب الموارد). رجوع به مناطحه شود. || به جنگ انداختن قچقار را. (از ناظم الاطباء).
نطاحلغتنامه دهخدانطاح . [ن ِ ] (ع مص ) با یکدیگر سرو زدن . (از زوزنی ). مناطحة. (از زوزنی ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نطح . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || جدال . کشمکش . شاخ به شاخ شدن : ز عقل ساز حسام و ز دست ساز سپرکه با زمانه و چرخی
محروسةلغتنامه دهخدامحروسة. [ م َ س َ ] (ع ص ) مؤنث محروس . نگه داشته شده . نگهبانی کرده شده . || کنایه از ملک پادشاهی است . (غیاث ) (آنندراج ).- ممالک محروسه ؛ کنایه از ملک خود است چرا که اکثر آدمی چیز خود را حراست میکند. (غیاث ). ممالکی که در تصرف پادشاه مخصوص باش