منانلغتنامه دهخدامنان . [ م َن ْ نا ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء). یکی از نامهای باری تعالی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یکی از اسماء حق تعالی . (غیاث ). یکی از اسماء حسنی ̍ است . (از اقرب الموارد) : فرمان ملک منان چنان است که ولد خود را قربان
منانلغتنامه دهخدامنان . [ م َن ْ نا ] (ع ص ) بسیار نعمت دهنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیکی کننده و نعمت دهنده . (غیاث ) (آنندراج ). || منت برنهنده . (مهذب الاسماء). منت نهنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث ) (آنندراج ). آنکه چیزی نبخشد مگر آنکه منت نهد و بخشش
منانفرهنگ فارسی عمید۱. منتگذارنده.۲. بسیارنیکوییکننده و بخشنده.۳. (اسم، صفت) از نامهای باریتعالی.
یمنانلغتنامه دهخدایمنان .[ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج ، واقع در 36000گزی شمال کامیاران و 4000گزی باختر راه شوسه ٔ کرمانشاه به سنندج ، با 420 تن سکنه . آب
منگانلغتنامه دهخدامنگان . [ م َ ] (نف ، ق ) اغن . اخن . رجوع به اَخَن ّ شود. || در حال منگیدن . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
کچل منگانلغتنامه دهخداکچل منگان . [ ک َ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرشیو بخش مرکزی شهرستان سقز. کوهستانی و سردسیر. سکنه 240 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
مینیونلغتنامه دهخدامینیون . [ یُن ْ ] (لاتینی ، اِ) این نام به مواد مختلف معدنی قرمزرنگی گفته میشود که در نقاشی بکار میروند بنابراین میتوان کلمه ٔ مزبور را در موارد زیر بکار برد. 1 - شنگرف یا شنجرف که سولفور دو ظرفیتی جیوه است و فرمولش <span class="hl" dir="ltr
منانیلغتنامه دهخدامنانی . [ م ِ / م َ نی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مانی . مانوی . منسوب به مانی برخلاف قیاس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مانی و مانوی شود.- قلم منانی ؛ خطی مستخرج از فارسی و سوریانی که مانی مخترع آن است . (از
مناندرلغتنامه دهخدامناندر. [ م ِ ] (اِخ ) شاعر هزلسرای یونانی (342-292 ق .م .). ابداع کننده ٔ کمدی جدید بود که شاعران نامداری چون پلوت و ترانس سبک او را دنبال کردند. (از لاروس ).
منانةلغتنامه دهخدامنانة. [ م َن ْ نا ن َ ] (ع ص ) زن مالدار که جهت مالش نکاح کنند و وی بر شوی منت نهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).زن مالدار که از برای مال وی را نکاح کنند و او از جهت مال و دولتی که دارد بر شوی خود منت نهد. (ناظم الاطباء) : از پنج زن حذر
منانیهلغتنامه دهخدامنانیه . [ م َ نی ی َ ] (اِخ ) پیروان مانی . مانویان . مانویه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اول دینی که پس از سمنیه به ماوراءالنهر درآمد دین منانیه است .بدانگاه که کسری مانی را بکشت و بیاویخت و جدال در دین را به مردم مملکت منع کرد به امر او هر جا از اصحاب مانی می افتاد میکشت
منأناءلغتنامه دهخدامنأناء. [ م ُ ن َءْ ن َءْ ] (ع ص ) سست و ضعیف و هراسان . (ناظم الاطباء). عاجز جبان . || اندیشه ٔ ناتوان در هم آمیخته . (از اقرب الموارد). || بسیار برگرداننده ٔ حدقه ٔ چشم . (منتهی الارب ). آنکه حدقه ٔ چشم را بسیار برمی گرداند. (ناظم الاطباء).
حنانلغتنامه دهخداحنان . [ ح َن ْ نا ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (غیاث ): و در دعا آمده : یا حنان و یا منان . حنان کسی که میپذیرد و قبول میکند از کسی که اعراض کرده است از او و منان کسی که پیش ازسؤال به نوافل و عطایا آغاز کند و این هر دو از صفات ذات باریتعالی هستند. (ناظم الاطباء) <sp
بخشندهفرهنگ مترادف و متضادانفاقگر، باسخاوت، بخشایشگر، بذال، جواد، جوانمرد، خیر، دستودلباز، رحمتگر، سخاوتمند، سخی، فیاض، فیضبخش، کریم، کریمالنفس، گشادهدست، معطی، مکرم، نیکوکار، منان، واهب، وهاب ≠ بخیل، ممسک
بخشندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ده، بخشاینده، بخشایشگر، آمرزگار، کریم، منان، رحمان، رحیم، صبور رحیم، رئوف، رحمدل، دلسوز جوانمرد واهب، وهاب ارحمالراحمین، عیبپوش، صفات خدا
نیکی دهلغتنامه دهخدانیکی ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) منان . نعمت بخشنده . معطی . نیکی دهش : خداوند نیکی ده و رهنمای خداوند جای و خداوند رای . فردوسی .ولیکن به نیروی گیهان خدای خداوند نیکی ده و رهنمای . فردوسی .
منانیلغتنامه دهخدامنانی . [ م ِ / م َ نی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مانی . مانوی . منسوب به مانی برخلاف قیاس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مانی و مانوی شود.- قلم منانی ؛ خطی مستخرج از فارسی و سوریانی که مانی مخترع آن است . (از
مناندرلغتنامه دهخدامناندر. [ م ِ ] (اِخ ) شاعر هزلسرای یونانی (342-292 ق .م .). ابداع کننده ٔ کمدی جدید بود که شاعران نامداری چون پلوت و ترانس سبک او را دنبال کردند. (از لاروس ).
منانةلغتنامه دهخدامنانة. [ م َن ْ نا ن َ ] (ع ص ) زن مالدار که جهت مالش نکاح کنند و وی بر شوی منت نهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).زن مالدار که از برای مال وی را نکاح کنند و او از جهت مال و دولتی که دارد بر شوی خود منت نهد. (ناظم الاطباء) : از پنج زن حذر
منانیهلغتنامه دهخدامنانیه . [ م َ نی ی َ ] (اِخ ) پیروان مانی . مانویان . مانویه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اول دینی که پس از سمنیه به ماوراءالنهر درآمد دین منانیه است .بدانگاه که کسری مانی را بکشت و بیاویخت و جدال در دین را به مردم مملکت منع کرد به امر او هر جا از اصحاب مانی می افتاد میکشت
پومنانلغتنامه دهخداپومنان . [ م ِ ] (اِخ ) ده کوچکی ازدهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 84هزارگزی جنوب کهنوج . سر راه فرعی کهنوج به میناب . دارای 40 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="ltr"
حمنانلغتنامه دهخداحمنان . [ ح َ ] (ع اِ) حمن . کنه های ریزه . (منتهی الارب ). حمنانة یکی آن . (منتهی الارب )(اقرب الموارد). کنه ٔ خرد. (مهذب الاسماء). اول آن را قمقامه گویند که کنه بسیار خرد و کوچک است سپس حمنان سپس قراد سپس حلمه سپس عل و طلح . || انگوریست خرددانه در طائف . و گویند دانه های خر
خرمنانلغتنامه دهخداخرمنان . [ خ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرون بخش نجف آباد، واقع در 42هزارگزی باختر نجف آباد و 2هزارگزی شمال نجف آباد بدامنه . جلگه ، معتدل .آب از قنات و محصول آن غلات ، بادام ، صیفی ، انگور، سیب زمینی .
سمنانلغتنامه دهخداسمنان . [ س ِ ] (اِخ ) شهرستان سمنان یکی از شهرستانهای استان دو کشور است . حدود و خلاصه ٔ مشخصات آن بشرح زیر است : از طرف شمال بخط الرأس سلسله جبال البرزاز طرف جنوب بدشت کویر مرکزی ، از خاور بشهرستان دامغان ، از باختر به بخش گرمسار و فیروزکوه از شهرستان دماوند از استان مرکزی
شمنانلغتنامه دهخداشمنان . [ ش َ م َ ] (ص ) کسی که به سبب دویدن یا تشنگی و بار برداشتن نفس به تنگی زند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). بانگ و نعره ٔ دمادم باشد از تشنگی و غیره . (فرهنگ اوبهی ). اما به این معنی مصحف شمان است . (حاشیه ٔ برهان ). || (اِ) فراش و بساط بزرگ