مناکحتلغتنامه دهخدامناکحت . [ م ُ ک َ / ک ِ ح َ ] (از ع ، اِمص ) نکاح کردن . (غیاث ). مناکحة. رجوع به مناکحة شود. || مأخوذ از تازی ،نکاح . ازدواج . (از ناظم الاطباء) : عقده ٔ آن مناکحت به استحکام رسانیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <span c
مناکحاتلغتنامه دهخدامناکحات . [ م ُ ک َ ] (ع اِ) ازدواجها. عروسیها. (از ناظم الاطباء). ج ِ مناکحة : آنچه راجع بود به اهل منازل به مشارکت مانند مناکحات و... (اخلاق ناصری ). رجوع به مناکحة و مناکحت شود.
مناکیدلغتنامه دهخدامناکید. [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نَکد و نَکَد و نَکِد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قوم مناکید؛ گروه بدفال دشوارخوی . (ناظم الاطباء). رجوع به نکد شود.
مناقضلغتنامه دهخدامناقض . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) شکننده و مخالف . (غیاث ) (آنندراج ). نقیض . بر ضد. مخالف . برعکس . (از ناظم الاطباء). نقض کننده : مناقضه و تناقض در شعر و سایر کلام آن است که معنی دوم مناقض و منافی معنی اول باشد. (المعجم چ دانشگاه ص <span class="hl" dir="ltr
مناقضفرهنگ فارسی معین(مُ قِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) شکننده ، نقض کننده . 2 - مخالف . 3 - (ص .) ضد، نقیض .
مزاوجت کردنفرهنگ مترادف و متضادازدواج کردن، زن گرفتن، وصلت کردن، مناکحت کردن، زناشویی کردن، همسر گزیدن
عروسیفرهنگ مترادف و متضادازدواج، بیوگانی، زفاف، زناشویی، مزاوجت، مناکحت، مواصلت، نکاح، وصلت ≠ عزا، طلاق
مزاوجتفرهنگ مترادف و متضاد۱. ازدواج، تزویج، زناشویی، عروسی، مناکحت، وصلت ۲. ازدواج کردن، زناشویی کردن ≠ جدایی، طلاق