مناکرتلغتنامه دهخدامناکرت . [ م ُ ک َ / ک ِ رَ ] (از ع ، اِمص ) مناکرة. رجوع به مناکرة و مناکره شود.- مناکرت کردن ؛ مبارزه کردن . معارضه کردن . مقاومت و پایداری کردن : روزگار در تیسیرمراداو مناکرت و مناکدت می
مناقرتلغتنامه دهخدامناقرت . [ م ُ ق َ / ق ِ رَ ] (از ع ، اِمص ) مناقرة. رجوع به مناقرة شود.- مناقرت کردن ؛ ستیزیدن . منقار بر منقار زدن و منازعه کردن : عقاب رایت اقبال او که در اوج معانی با نصر طایر مناقرت می
مناکدتلغتنامه دهخدامناکدت . [ م ُ ک َ / ک ِ دَ ] (از ع ، اِمص ) مناکدة. رجوع به مناکدة شود.- مناکدت کردن ؛ سخت گرفتن . تنگ گرفتن . سختگیری کردن : روزگار در تیسیر مراد او مناکرت و مناکدت می کرد. (ترجمه ٔ تاریخ
مناکرةلغتنامه دهخدامناکرة. [ م ُ ک َ رَ ] (ع مص ) کارزار کردن . (تاج المصادر بیهقی ). کارزار کردن و با هم جنگیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مقاتله .محاربه . و گویند: بینهما مناکرة. قال ابوسفیان : «ان محمداً لم یناکر احداً الا کانت معه الأهوال ». (از اقرب الموارد). رجوع به م