منبتلغتنامه دهخدامنبت . [ مُم ْ ب َت ت ] (ع ص ) رجل منبت ؛ مرد فرومانده در راه از قافله به سبب ماندگی راحله ٔ وی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). فرومانده از قافله .وامانده از کاروان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
منبتلغتنامه دهخدامنبت . [ م ُ ن َب ْ ب َ ] (ع ص ) رویانیده شده . (آنندراج ). || نقشهای برجسته ٔ به شکل گیاه و گل و جز آن که بر روی چیزی نقش کنند و هر آنچه در وی کند اگری کرده باشند خواه چوب باشد و یا جز آن . (ناظم الاطباء). به اصطلاح نقاشان و معماران ، نقشی که از زمین خود اندک بلند باشد، چنان
منبتلغتنامه دهخدامنبت . [ مَم ْ ب ِ / ب َ ] (ع اِ) رُستن جای . (مهذب الاسماء). رستن گاه گیاه . (منتهی الارب ). رستن گاه گیاه و محل روییدن گیاه . ج ، منابت . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جای روییدن . (آنندراج ) : در آن عرصه زمینی پ
منبتلغتنامه دهخدامنبت . [ مُم ْ ب ِ ] (ع ص ) رویاننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- منبت لحم ؛ دواها که گوشت رفته ٔ جراحت از نو برویاند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): المنبت اللحم هو الدواء الذی من شأنه ان یحیی الدم الوارد علی الجراحة لحماً لتعدیله مزاجه و عقده
منبضلغتنامه دهخدامنبض . [ مَم ْ ب ِ ] (ع اِ) منبض القلب ؛ جای جنبش دل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منبثلغتنامه دهخدامنبث . [ مُم ْ ب َث ث ] (ع ص ) بیهوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پراکنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : فکانت هباء منبثاً. (قرآن 6/56).
منبضلغتنامه دهخدامنبض . [ مِم ْ ب َ ] (ع اِ) کمان پنبه زنی . (مهذب الاسماء). کمان نداف . (منتهی الارب ). مندفة، یعنی آلت پنبه زنی . ج ، منابض . (از اقرب الموارد).
حرف منبتلغتنامه دهخداحرف منبت . [ ح َ ف ِ مَم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرف مغرس . رجوع به حرف مغرس شود.
منبت کارلغتنامه دهخدامنبت کار. [ م ُ ن َب ْ ب َ ] (ص مرکب ) کسی که منبت می سازد و کنداگر. (ناظم الاطباء). رجوع به منبت و مدخل بعد شود.
منبترلغتنامه دهخدامنبتر. [ مُم ْ ب َ ت ِ ] (ع ص ) بی اولاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بی فرزند. (آنندراج ). مقطوع النسل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بریده و ناتمام . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انبتار شود.
منبتکلغتنامه دهخدامنبتک . [ مُم ْ ب َ ت ِ ] (ع ص ) بریده . مقطوع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انبتاک شود.
منبتللغتنامه دهخدامنبتل . [ مُم ْ ب َ ت ِ ] (ع ص ) بریده گردیده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). بریده و قطع شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انبتال شود.
منبتةلغتنامه دهخدامنبتة. [ مُم ْ ب ِ ت َ ] (ع ص ) تأنیث منبت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): فی الادویة المنبتة اللحم . (قانون ابوعلی سینا، یادداشت ایضاً). رجوع به منبت شود.
منبت کارلغتنامه دهخدامنبت کار. [ م ُ ن َب ْ ب َ ] (ص مرکب ) کسی که منبت می سازد و کنداگر. (ناظم الاطباء). رجوع به منبت و مدخل بعد شود.
منبترلغتنامه دهخدامنبتر. [ مُم ْ ب َ ت ِ ] (ع ص ) بی اولاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بی فرزند. (آنندراج ). مقطوع النسل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بریده و ناتمام . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انبتار شود.
منبتکلغتنامه دهخدامنبتک . [ مُم ْ ب َ ت ِ ] (ع ص ) بریده . مقطوع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انبتاک شود.
منبتللغتنامه دهخدامنبتل . [ مُم ْ ب َ ت ِ ] (ع ص ) بریده گردیده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). بریده و قطع شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انبتال شود.
منبتةلغتنامه دهخدامنبتة. [ مُم ْ ب ِ ت َ ] (ع ص ) تأنیث منبت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): فی الادویة المنبتة اللحم . (قانون ابوعلی سینا، یادداشت ایضاً). رجوع به منبت شود.
حرف منبتلغتنامه دهخداحرف منبت . [ ح َ ف ِ مَم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرف مغرس . رجوع به حرف مغرس شود.