منبسطلغتنامه دهخدامنبسط. [ مُم ْ ب َ س ِ ] (ع ص ) گشاده شونده و گسترده شونده . (غیاث ) (آنندراج ). گسترده . پهناور. پهن و ممتد و دراز. (از ناظم الاطباء) : ز انعام تو منبسط شد زمین در ایام تو مندرس شد فنا. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص <span cla
منبسطفرهنگ فارسی معین(مُ بَ س ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پهن و گسترده شده . 2 - گشاده رو، خندان . 3 - دستخوش انبساط .
expandsدیکشنری انگلیسی به فارسیگسترش می یابد، توسعه دادن، بسط دادن، منبسط شدن، منبسط کردن، بسط یافتن، پهن کردن، به تفصیل شرح دادن
expandingدیکشنری انگلیسی به فارسیگسترش، توسعه دادن، بسط دادن، منبسط شدن، منبسط کردن، بسط یافتن، پهن کردن، به تفصیل شرح دادن