منتجعلغتنامه دهخدامنتجع. [ م ُ ت َ ج َ ] (ع اِ) جای گیاه . (مهذب الاسماء). جستن گاه علف و احسان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جایگاه آب و گیاه . (غیاث ). منزلی که در آن علف و احسان و نیکویی می جویند. (ناظم الاطباء). جایی که برای جستن آب و گیاه روی بدان کنند. (از اقرب الموارد) :
منتجعلغتنامه دهخدامنتجع. [ م ُ ت َ ج ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن الازدی (متوفی به سال 102 هَ . ق .). از بزرگان قوم خود بود. با یزیدبن مهلب از طاعت آل مروان خارج شد و از طرف یزیدبن مهلب به حکومت منصوب شد و چون یزید به قتل رسید در خراسان به زندان افتاد و با شکنجه ک
منتجعلغتنامه دهخدامنتجع. [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) به طلب آب و علف و منفعت و نیکویی شونده . (آنندراج ). آنکه به طلب آب و علف و نیکویی و منفعت می شود. ج ، منتجعون . و گویند: هؤلاء قوم منتجعون . (ناظم الاطباء) : ایثار می فرمود و بر منتجعان و سؤال می ریختندی . (جهانگشای جوی
منتجعدیکشنری عربی به فارسیمنزل , جا , خانه , کلبه , شعبه فراماسون ها , انبار , منزل دادن , پذيرايي کردن , گذاشتن , تسليم کردن , قرار دادن , منزل کردن , بيتوته کردن , تفويض کردن , خيمه زدن , به لا نه پناه بردن
منتجهلغتنامه دهخدامنتجه . [ م ُ ت ِ ج َ ] (ع ص ) تأنیث منتج . نتیجه دهنده : شاعری صناعتی است که شاعر بدان صناعت اتساق مقدمات موهمه کند و التئام قیاسات منتجه . (چهارمقاله ص 42). اما ذکا آن بود که از کثرت مزاولت مقدمات منتجه ، سرعت انتاج
منتجةلغتنامه دهخدامنتجة. [ م ِ ت َ ج َ ] (ع اِ) دبر، بدان جهت که جای زه و راه آمد بچه است . (منتهی الارب ). دبر و سرین . (ناظم الاطباء). اِست بدان جهت که آنچه درشکم است بیرون کند. مِنثَجَة. (از اقرب الموارد).
منتزحلغتنامه دهخدامنتزح . [ م ُ ت َ زَ ] (ع اِ) هو بمنتزح منه ؛ او به دوری است از وی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). هو بمنتزح من کذا؛ یعنی او از این کار دور است و گاه در ضرورت شعر، فتحه ٔ زاء را اشباع کرده منتزاح گویند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منتزعلغتنامه دهخدامنتزع . [ م ُ ت َ زَ ] (ع ص ) برکنده شده . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کنده . برکنده . از جای برکشیده . جداشده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- منتزع شدن ؛ برکنده شدن : عِرق نزاع و خلاف از آن به یکبارگ