منثورلغتنامه دهخدامنثور. [ م َ ] (ع ص ) متفرق و پراکنده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پراکنده و پاشیده شده . افشانده شده و متفرق . (از ناظم الاطباء). برافشانده . برفشانده . نثارکرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و قدمنا الی ماعملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا
منتورلغتنامه دهخدامنتور. [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) آنکه جهت ازاله ٔمو نوره می کشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
خشخاش منثورلغتنامه دهخداخشخاش منثور. [ خ َ ش ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی از خشخاش بری است برگش شبیه به برگ ترتیزک و دراز و با خشونت و مایل بسفیدی و ساقش خشن و قبه ٔ او کوچک و شبیه بشقایق و در قوة از خشخاش بستانی قوی تر و خشخاش سیاه ضعیفتر و یک مثقال از او با ماءالعسل ملین طبع است . (از تحفه
هباء منثور گردیدنلغتنامه دهخداهباء منثور گردیدن . [ هََ ئن ْ م َ گ دَ ] (مص مرکب ) گرد و غبار شدن . هباء منثورا شدن . || کنایه از حقیر و ذلیل و خوار گردیدن .ناچیز شدن : اسکندر گفت تو چه دانی که عمرمن چندین مانده است ، گفت من دانم . اسکندر گفت من به طلب آب حیوة میروم ، اگر دریابم عل
منثارلغتنامه دهخدامنثار. [ م ِ] (ع ص ) خرمابنی که غوره ٔ آن پراکنده گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منثوراتلغتنامه دهخدامنثورات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ منثورة، تأنیث منثور. سخنان غیرمنظوم : من کهتر نمی گویم که آن الفاظ امثال را بکلی قذف و حذف کنند و در سلک مقالات و سبک رسالات و نسج منثورات و حوک منظومات به کار ندارند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص <span class="hl" dir="
منثورةلغتنامه دهخدامنثورة. [ م َ رَ ] (ع ص ) تأنیث منثور. ج ، منثورات . رجوع به منثور و منثورات شود.
خشخاش منثورلغتنامه دهخداخشخاش منثور. [ خ َ ش ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی از خشخاش بری است برگش شبیه به برگ ترتیزک و دراز و با خشونت و مایل بسفیدی و ساقش خشن و قبه ٔ او کوچک و شبیه بشقایق و در قوة از خشخاش بستانی قوی تر و خشخاش سیاه ضعیفتر و یک مثقال از او با ماءالعسل ملین طبع است . (از تحفه
هباء منثورالغتنامه دهخداهباء منثورا. [ هََ ئَن ْ م َ ] (ع ص مرکب ) گرد و غبار پراکنده : «و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا». (قرآن 23/25).
هباء منثور گردیدنلغتنامه دهخداهباء منثور گردیدن . [ هََ ئن ْ م َ گ دَ ] (مص مرکب ) گرد و غبار شدن . هباء منثورا شدن . || کنایه از حقیر و ذلیل و خوار گردیدن .ناچیز شدن : اسکندر گفت تو چه دانی که عمرمن چندین مانده است ، گفت من دانم . اسکندر گفت من به طلب آب حیوة میروم ، اگر دریابم عل
منثوراتلغتنامه دهخدامنثورات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ منثورة، تأنیث منثور. سخنان غیرمنظوم : من کهتر نمی گویم که آن الفاظ امثال را بکلی قذف و حذف کنند و در سلک مقالات و سبک رسالات و نسج منثورات و حوک منظومات به کار ندارند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص <span class="hl" dir="
منثورةلغتنامه دهخدامنثورة. [ م َ رَ ] (ع ص ) تأنیث منثور. ج ، منثورات . رجوع به منثور و منثورات شود.
خشخاش منثورلغتنامه دهخداخشخاش منثور. [ خ َ ش ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی از خشخاش بری است برگش شبیه به برگ ترتیزک و دراز و با خشونت و مایل بسفیدی و ساقش خشن و قبه ٔ او کوچک و شبیه بشقایق و در قوة از خشخاش بستانی قوی تر و خشخاش سیاه ضعیفتر و یک مثقال از او با ماءالعسل ملین طبع است . (از تحفه