منجزلغتنامه دهخدامنجز. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) وفاکننده ٔ وعده و رواکننده ٔ حاجت . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : همه امرش به کام دل روان بادهمه آهنگ او را دهر منجز. منجیک .|| چست و چالاک . (ناظم الاطباء
منجزلغتنامه دهخدامنجز. [ م ُ ن َج ْ ج َ ] (ع ص ) حاجت رواشده . برآورده شده . وفاشده . || قطعی . مسلم . رجوع به مدخل بعد شود.- عقد منجز . رجوع به ذیل عقد شود.
منجشلغتنامه دهخدامنجش . [ م َ ج َ ] (اِخ ) نام شهری نزدیک بصره و آن را منجشان نیز گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). رجوع به منجشانیه شود.
منجشلغتنامه دهخدامنجش . [ م ِ ج َ ] (ع ص ) غیبت کننده مردم را و ظاهرکننده ٔ عیبهای ایشان . || (اِ) دوالی است شبیه شراک که میان دو چرم درکرده بدوزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منجسلغتنامه دهخدامنجس . [ م َ ج َ ] (ع اِ) پوست کوچک که بر شکاف و بریدگی زه نهند. (از اقرب الموارد).
منجسلغتنامه دهخدامنجس . [ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (ع ص ) نجس کننده . ناپاک کننده . رجوع به تنجیس شود. || آنکه تعویذ تنجیس بر وی آویزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کسی که بر وی جهت دفع چشم زخم تعویذ تنجیس آویزند، از قبیل مهره و استخوان مرده و پلیدی و لته ٔ حیض و جز آن . (ناظم الاطبا
منجزملغتنامه دهخدامنجزم . [ م ُ ج َ زِ ] (ع ص ) استخوان شکسته . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حرف ساکن گردیده یا افتاده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). حرف ساکن گردیده . (از اقرب الموارد). || بریده و قطعشده . || کار راست کرده شده . || پیمان گسسته . (ناظم الا
منجزات مریضلغتنامه دهخدامنجزات مریض . [ م ُ ن َج ْ ج َ ت ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح فقه ) یعنی موضوع معاملات ناقل مال مالکی که در مرض موت است ، بطوری که نقل قطعی در زمان حیات او صورت گیرد (بعکس وصیت تملیکی ) یا لااقل محتمل باشد که در زمان حیات او نقل واقع شود. ولی اگر معلوم باشد که نقل
واقعیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: وجود ، اصلی، مجسم، دارای جوهر معیّن قابل لمس، غیررویایی، غیرخیالی، غیرساختگی، تاریخی، حقیقی، صحیح جدی، بدون بحث، اساسی، استخوان دار، قابل توجه طبیعی، فیزیکی، مادی منجز، مسلم، جامد، مجسم، ملموس چگال زنده، فعلی ماهوی
تنجیزلغتنامه دهخداتنجیز. [ ت َ ] (ع مص ) حاضر آمدن و تعجیل . (از اقرب الموارد). تعجیل . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح فقهی ). در شرع وقوع صیغه ٔ طلاق باشد در حال . چنین است در جامع الرموز در شرط صحت طلاق . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). در شرایط صحت طلاق یکی آن است که طلاق نباید مقید به شرط
منجزات مریضلغتنامه دهخدامنجزات مریض . [ م ُ ن َج ْ ج َ ت ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح فقه ) یعنی موضوع معاملات ناقل مال مالکی که در مرض موت است ، بطوری که نقل قطعی در زمان حیات او صورت گیرد (بعکس وصیت تملیکی ) یا لااقل محتمل باشد که در زمان حیات او نقل واقع شود. ولی اگر معلوم باشد که نقل
منجزملغتنامه دهخدامنجزم . [ م ُ ج َ زِ ] (ع ص ) استخوان شکسته . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حرف ساکن گردیده یا افتاده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). حرف ساکن گردیده . (از اقرب الموارد). || بریده و قطعشده . || کار راست کرده شده . || پیمان گسسته . (ناظم الا