منجملغتنامه دهخدامنجم . [ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (ع ص ) ستاره شناس . (دهار). ستاره شناس و وقت شناس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ستاره شناس . دانای علم نجوم . کسی که تقویم می نویسد و آن راترتیب می دهد. (از ناظم الاطباء). آنکه مواقیت و سیر ستارگان را اندازه گیرد برای دانستن احوال عالم . (ازاقرب الموا
منجملغتنامه دهخدامنجم . [ م َ ج َ ] (ع اِ) کان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). معدن . کان . (از ناظم الاطباء). معدن . گویند: فلان منجم الباطل و الضلالة؛ ای معدنهما و مصدرهما. (از اقرب الموارد). منشاء. منبع. اصل : ذکر ششم در سلاطین و ملوک و اکابر که منشاء و منجم ایشان آنجا
منجملغتنامه دهخدامنجم . [ م َ ج ِ / م ِ ج َ ] (ع اِ) استخوان برآمده ٔ کرانه ٔ قدم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هر یک از دو استخوان بیرون خاسته از درون شتالنگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به منجمان شود.
منجملغتنامه دهخدامنجم . [ م ِ ج َ ] (ع اِ) شاهین ترازو. (دهار). عمود ترازو. ج ، مناجم . (مهذب الاسماء). آهنی پهنا که در میانش زبانه ٔ ترازو باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آهنی پهن که در میان وی زبانه ٔ ترازو باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چیزی که با آن میخ را کوبند. (از اقرب الم
منجملغتنامه دهخدامنجم . [ م ُ ن َج ْ ج َ ] (ع ص ) حساب شده و تعیین شده از روش ستاره ها. (ناظم الاطباء). || وامی که پاره پاره ادا کرده شود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تنجیم شود.
منزملغتنامه دهخدامنزم . [ م ُ زَم م ] (ع ص ) بسته شده . (آنندراج ). بسته و بند کرده شده . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ) (از فرهنگ جانسون ).
منظملغتنامه دهخدامنظم . [ م ُ ن َظْ ظِ ] (ع ص ) ماهی نظام دار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل قبل شود.
منزملغتنامه دهخدامنزم . [ م ِ زَ ] (ع اِ) دندان و ابن عباد گوید به باء موحده صواب است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دندان . (ناظم الاطباء). رجوع به مبزم شود.
منظملغتنامه دهخدامنظم . [ م َ ظِ ] (ع اِ) جای نظم . ج ، مناظم . (از اقرب الموارد). رجوع به معنی آخر مدخل قبل شود.
منظملغتنامه دهخدامنظم . [ م ُ ظِ ] (ع ص ) ماهی یا سوسمار نظام برآورده و نظام خط سپید رشته دار که از دم تاگوش ماهی و سوسمار باشد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). ماهی یا سوسمار نظام دار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مدخل بعد شود. || دجاجة منظم ؛ ماکیانی که در شکم وی تخم پدید آمده با
منجمدهلغتنامه دهخدامنجمده . [ م ُ ج َ م ِ دَ ] (ع ص ) منجمدة. تأنیث منجمد: منطقه ٔ منجمده ٔ شمالی و جنوبی .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به منجمد شود.
منجمانلغتنامه دهخدامنجمان . [ م َ ج ِ / م ِ ج َ ] (ع اِ) دو استخوان بیرون خاسته ٔ بجول پای . (مهذب الاسماء). به صیغه ٔ تثنیه ، دو استخوان برآمده کرانه ٔ قدم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منجم شود.- منجماالرجل ؛ دو کعب
منجمدلغتنامه دهخدامنجمد. [ م ُ ج َ م ِ ] (ع ص ) بسته و فسرده شونده ، چنانکه آب یا روغن و غیره از سردی بسته گردد. (غیاث ) (آنندراج ). بسته و فسرده و هر چیز صلب و سخت و ضد مایع. (ناظم الاطباء) : اگرچه کرم این بزرگان مغلق ابد است و چشمه ٔ سخای این مهتران منجمد سرمدی ... (م
منجمیلغتنامه دهخدامنجمی . [ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (حامص ) حالت و شغل منجم . ستاره شناسی . اخترشناسی . اخترشماری و پیشگویی حوادث از حرکت ستارگان و سیارات : چون روی ناوری به سوی آسمان دین کت گفت آن دروغ که کرد آن منجمی . ناصرخسرو.دبیری و ش
منجمدهلغتنامه دهخدامنجمده . [ م ُ ج َ م ِ دَ ] (ع ص ) منجمدة. تأنیث منجمد: منطقه ٔ منجمده ٔ شمالی و جنوبی .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به منجمد شود.
منجم باشیلغتنامه دهخدامنجم باشی . [ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) رئیس منجمان . (ناظم الاطباء). رجوع به منجم و تذکرةالملوک ص 20 شود.
منجم پیشهلغتنامه دهخدامنجم پیشه . [ م ُ ن َج ْ ج ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه پیشه ٔ منجمی دارد. آنکه شغل وی منجمی است : همی گفتند یک چندی منجم پیشگان کو رانماید آفتی گردون رساند نکبتی اختر.عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج <span cl
منجمانلغتنامه دهخدامنجمان . [ م َ ج ِ / م ِ ج َ ] (ع اِ) دو استخوان بیرون خاسته ٔ بجول پای . (مهذب الاسماء). به صیغه ٔ تثنیه ، دو استخوان برآمده کرانه ٔ قدم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منجم شود.- منجماالرجل ؛ دو کعب
داود منجملغتنامه دهخداداود منجم . [ وو دِ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (اِخ ) وی در زمان دولت آل بویه در عراق میزیسته و عالمی بزرگ و از پیشوایان علم احکام نجوم و حل زیجات و تسییر کواکب بوده است . در دربار دیالمه بواسطه ٔ شهرتی که در پیش بینی داشت تقربی یافت . داود منجم در 430
حسام الدین منجملغتنامه دهخداحسام الدین منجم . [ ح ُ مُدْ دی م ُ ن َج ْ ج ِ ] به زمان مستعصم در بغداد میزیسته است . خوندمیر گوید: در آن ایام که ایلخان (هلاکو) به قتل مستعصم فرمان داد. حسام الدین به ملازمت پادشاه رفته گفت اگر خلیفه کشته گردد، عالم سیاه و تاریک شود و علامت قیامت مشاهده افتد و امثال این کلم
حسن منجملغتنامه دهخداحسن منجم . [ ح َ س َ ن ِ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (اِخ ) رجوع به حسن قمی و حسن بغدادی و ابن خصیب شود.
حسین منجملغتنامه دهخداحسین منجم . [ ح ُ س َ ن ِ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (اِخ ) رجوع به حسین قبانی و حسین زاید شود.
حسین منجملغتنامه دهخداحسین منجم . [ ح ُ س َ ن ِ م ُ ن َج ْ ج ِ ](اِخ ) ابن جعفر موسوی بغدادی . متولد 1249 هَ . ق . او راست : روضةالاخبار در جغرافیا. (ذریعه ج 11 ص 286).