منجکلغتنامه دهخدامنجک . [ م َ ج َ ] (اِ) آن بود که مشعبدان بدوقلم و چیزها برجهانند . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 272). یکی از جمله شعبده هایی است که شعبده بازان کنند و آن چنان است که پاره های آهن و سنگ ریزه را در کاسه ٔ آب ریزند و یک یک را از کاسه بیرون جهانند و
منجکلغتنامه دهخدامنجک . [ م ُ ج َ ] (اِ مصغر) مصغر منج است که زنبور عسل باشد. (برهان ). زنبور خرد. (ناظم الاطباء). منج خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) . || به معنی قرنفل هم آمده است . (برهان ). میخک و قرنفل . (ناظم الاطباء).
منجکفرهنگ فارسی معین(مَ جَ) (اِ.) نوعی شعبده که عبارت است از بیرون جهانیدن پاره های آهن و سنگ ریزه از کاسة آب یا قلم از دوات .
منجیکلغتنامه دهخدامنجیک . [ م َ ] (اِ) شعبده بازی و تردستی . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). به معنی صنعت شعبده بازی است . (از لسان العجم شعوری ج 2 ورق 352 الف ).
منجقلغتنامه دهخدامنجق . [ م َ ج ُ ] (اِ) منجوق : چتر او را سپهر در سایه منجقش را ستاره در زنهار. عبید زاکانی (دیوان چ اقبال ص 26).رجوع به منجوق شود.
منجیکلغتنامه دهخدامنجیک . [ م ُ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن محمد منجیک ترمذی . از شاعران بزرگ نیمه ٔ دوم قرن چهارم هجری قمری است که بعد از دقیقی در دربار چغانیان به سر می برده و مداح آنان علی الخصوص امیر ابویحیی طاهربن فضل بن محمدبن محتاج چغانی و امیر ابوالمظفر فخرالدوله احمدبن محمدبن چغانی بوده
منزغلغتنامه دهخدامنزغ . [ م ِزَ ] (ع ص ) رجل منزغ ؛ آنکه تباهی افکند و برآغالاند مردم را و کذلک رجل منزغة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه غیبت کند مردم را. منزغة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
مهادلغتنامه دهخدامهاد. [ م َهَْ ها ] (ع ص ) گهواره فروش . (یادداشت مؤلف ). منجک گر. (مهذب الاسماء). گهواره ساز و گهواره فروش .
امیرمنجکلغتنامه دهخداامیرمنجک . [ اَ می م َ ج َ ] (اِخ ) منجک الیوسفی ، سیف الدین .(714 - 776 هَ .ق ./ 1314 - 1375 م .). والی ص
آرشلغتنامه دهخداآرش . [ رَ ] (اِ) اَرَش : شاعر که دید به قدِ کاونجک بیهوده گوی و نحسک و بوالکنجک از ...ن خر فروتر و پنج آرش می برجهد سبکتر اَز منجک .منجیک .
گاهوارلغتنامه دهخداگاهوار. [ هَْ ](اِ مرکب ) مهد. گهواره . گاهواره . منجک : وقت طفلیم که بودم شیرجوگاهوارم را که جنبانید؟ او. مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 162).رجوع به گاهواره و گهواره شود.
خرمنجکلغتنامه دهخداخرمنجک . [ خ َ م َ ج َ ] (اِخ ) ناحیه ای بوده از نواحی عثمانی دارای 43 دهکده بمساحت تقریباً دوهزار کیلومتر مربع. غرب آن اطرانوس و شرق دومانیح و جنوب آن طاغ آردی و شمال محدود و محاط بکوه عتیق ... (از قاموس الاعلام ترکی ).
امیرمنجکلغتنامه دهخداامیرمنجک . [ اَ می م َ ج َ ] (اِخ ) منجک الیوسفی ، سیف الدین .(714 - 776 هَ .ق ./ 1314 - 1375 م .). والی ص