منحرفدیکشنری عربی به فارسیمنحرف , غلط , کج , چپ چپ , بدشکل , بطور مايل , زشت , رد و بدل کردن , اينسو و انسو پرت کردن , بحث کردن , چوگان سر کج , چوگان بازي , کچ , چنبري
منحرفلغتنامه دهخدامنحرف . [ م ُ ح َ رِ ] (ع ص ) بگشته . فروگردیده . (زمخشری ). خمیده و برگشته شونده . (آنندراج ) (غیاث ). آنکه میل می کند و برمی گردد. خمیده و برگشته و واژگون . (ناظم الاطباء). میل کرده از. کج شده . کج رونده .کج . (یادداشت مرحوم دهخدا) : کارها همه این مر
منحرف کردندیکشنری فارسی به انگلیسیavert, deflect, deprave, deviate, divert, pervert, shunt, turn, warp
منحرفةلغتنامه دهخدامنحرفة. [ م ُ ح َ رِ ف َ ] (ع ص ) تأنیث منحرف . رجوع به منحرف شود.- قضیه ٔ منحرفه ؛ هر قضیه ٔ حملی که او را سوری باشد مقابل آن . (اساس الاقتباس ص 126).رجوع به قضیه ٔ منحرفه شود.
قضیه ٔ منحرفهلغتنامه دهخداقضیه ٔ منحرفه . [ق َ ضی ی َ / ی ِ ی ِ م ُ ح َ رِ ف َ / ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) مصطلح منطقیان چنان است که هر قضیه ٔ حملی راکه سوری مقارن محمولش باشد منحرفه خوانند و هر قضیه ٔ شرطی را که صیغتش به وضع دال ب
منحرفةلغتنامه دهخدامنحرفة. [ م ُ ح َ رِ ف َ ] (ع ص ) تأنیث منحرف . رجوع به منحرف شود.- قضیه ٔ منحرفه ؛ هر قضیه ٔ حملی که او را سوری باشد مقابل آن . (اساس الاقتباس ص 126).رجوع به قضیه ٔ منحرفه شود.