مندوب

mandub

معنی

۱. انتخاب‌شده.
۲. خوانده‌شده.

مترادف

۱. مستحب ≠ حرام
۲. واجب
۳. منتخب، برگزیده

جست‌وجوی دقیق

مندوب

لغت‌نامه دهخدا

مندوب . [ م َ ] (ع ص ) مستحب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). (نزد فقهاء) عملی است که در نظر شارع انجام دادن آن راجح بر ترک آن است اما ترک آن جایز است . (از تعریفات جرجانی ). || مرده که بر آن گریند و بشمارند نیکیهای وی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || (نزد نحویان ) مت

مندوب

دیکشنری عربی به فارسی

نمايندگي دادن , وکالت دادن , محول کردن به , نماينده

مندوب

فرهنگ فارسی عمید

۱. انتخاب‌شده.۲. خوانده‌شده.

مندوب

فرهنگ فارسی معین

(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - خوانده شده . 2 - انتخاب شده .

مندوب

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. مستحب ≠ حرام ۲. واجب ۳. منتخب، برگزیده

جست‌وجوی هم‌آوا

مندوب سامی

لغت‌نامه دهخدا

مندوب سامی . [ م َ ب ِ ] (اِخ ) لقب نماینده ٔ انگلیس به عراق . لقبی است که مردم بین النهرین به حاکم انگلیسی در عراق می دادند. (یادداشت مرحوم دهخدا).

منداب

لغت‌نامه دهخدا

منداب . [ م َ ] (اِ) گیاهی است که از دانه ٔ آن روغن گیرند و شتران مبتلا به جرب را بدان چرب کنند. کک کوج . (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاهی است از تیره ٔ چلیپائیانی که ریشه ٔ ضخیم آنها خوراکی است و این گیاه دانه ٔ روغنی دارد. (از گیاه شناسی گل گلاب چ 3</

منداب

فرهنگ فارسی عمید

گیاهی یک‌ساله با گل‌های زرد و دانه‌های سیاه‌رنگ که از آن روغن می‌گیرند.

منداب

دیکشنری فارسی به عربی

لفة

مَنداب کانادایی

واژه‌های مصوب فرهنگستان

← کانولا

جست‌وجوی مشابه

مندوبات

لغت‌نامه دهخدا

مندوبات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مندوبة، تأنیث مندوب .- مندوبات عقلیه ؛ آنچه را عقل مستحسن شمارد، در مقابل مندوبات شرعیه . (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ). رجوع به مندوب شود.